ستاره بودی و در شب، به راه تابیدی همیشه بر سر من، هم چو ماه تابیدی تو نور عشقُ محبت به قلب من دادی شبیه روز ، به بخت سیاه تابیدی تو آرزوی شب و روز و هر دمم هستی تو آفتاب شدی و در پگاه تابیدی منم که خیمه...
چه بخواهی چه نه دیگر تو فقط مال منی تو که انگیزه ی بهتر شدن حال منی ، حافظ امشب همه جا توی کتابش گفته که تو با چشم قشنگت ثمر فال منی؛ مطمئنّم که پس از سال عذابی که گذشت شانه ی امن من و همسفر سال منی ،...
هر شب به یاد تو خوابم نمی برد لعنت به فکر و خیالت ، کمی نیا
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلم بعد از او امکان ندارد دل دوباره دل شود
می روم دیگر نبینم خنده هایت را به غیر بعد از این تا آخر دنیا شب و روزت بخیر
امشب از غصه پرم حوصله داری، یا نه ؟ می توانی به دلم دل بسپاری، یا نه؟