شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ستاره بودی و در شب، به راه تابیدیهمیشه بر سر من، هم چو ماه تابیدیتو نور عشقُ محبت به قلب من دادیشبیه روز ، به بخت سیاه تابیدیتو آرزوی شب و روز و هر دمم هستیتو آفتاب شدی و در پگاه تابیدیمنم که خیمه زده شب به آشیان دلمتو ماه من شده بر ، بی پناه تابیدیتو روشنایی و آرامش دلم هستیبر آسمان دلم ، با نگاه تابیدیدلم کویر شکسته تو مهربان خورشیدتو مهر هستی و بر این تباه تابیدی .مریم صفری (مارال)...
چه بخواهی چه نه دیگر تو فقط مال منیتو که انگیزه ی بهتر شدن حال منی ،حافظ امشب همه جا توی کتابش گفتهکه تو با چشم قشنگت ثمر فال منی؛ مطمئنّم که پس از سال عذابی که گذشتشانه ی امن من و همسفر سال منی ،گشته ام نیست کسی مثل تو باورکن و باشتو که دائم نگران من و احوال منی..در دلم از تو نشان دیده ام و می دانمکه تو هم در دل خود یکسره دنبال منی،بس کن و بگذر از این دوری و یکباره بیاچه بخواهی چه نه دیگر تو فقط مال منی!...
هر شب به یاد تو خوابم نمی برد لعنت به فکر و خیالت ، کمی نیا ...
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلمبعد از او امکان ندارد دل دوباره دل شود...
می روم دیگر نبینم خنده هایت را به غیر بعد از این تا آخر دنیا شب و روزت بخیر...
امشب از غصه پرم حوصله داری، یا نه ؟می توانی به دلم دل بسپاری، یا نه؟...