زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد
هرچه هست جز تقدیری که مَنش می شناسم نیست ! دستهایم را برای دستهای تو آفریده اند لبانم را برای یادآوری بوسه به وقت آرامش ...
ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی ؟
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها -که سر به صخره گذارد غریبی و پاکی ترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرم عجب سعادت غمناکی!
بدون زن مردانگی مرد شایعه ای بیش نیست ...!