متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
مدامم مست می سازد نگاه گرم و دلجویت
فروغ عشق می ریزد ز لب های چو مینویت
به هر سو می روم، عطر تو با من هم نشین باشد
که جانم تازه می گردد ز بوی عطر خوشبویت
به یاد لعل نوشینت، دلم در شور و شیدایی
نوازش می کند...
از عشق جان فزایم حکایتی شنیدم
در هر نفس ز شوقت به عالمی رسیدم
دل در هوای رویت چو مرغ پر کشیده
در باغ آرزوها به جستجوی بیدم
چون شمع در شبانه به نور تو فروزان
در محفل وصالت ز غم دمی رهیدم
ای دلبر دل آرا، تو را به...
ای ماه دلربا، ز نظر دور مانده ای
در حسرت وصال، دل رنجور مانده ای
جانم ز شوق تو به تپش های عشق شد
در هر نفس به یاد تو مستور مانده ای
با هر نگاه گرم تو دل زنده می شود
ای نازنین یار، تو را دل نور مانده...
ای باد صبحگاه، به یارم سلام ده
گو از فراق او دل من را به دام ده
در کوی عشق او دل من بی قرار شد
چون موج بی پناه به ساحل خیام ده
شب ها به یاد او دل من بی نشان شده
با اشک و آه و ناله،...
ساقی بیار باده که دل بی قرار شد
چشمم ز شوق دیدن یار اشکبار شد
در محفل خیال تو جانم به رقص بود
با یاد تو دل از غم ایام رهسپار شد
هر لحظه با خیال تو دل شادمانه بود
در کوی عشق، عشق تو ما را شکار شد
در...
در دل شب ز غمش ناله کشیدیم و برفت
صبح روشن ز وصالش نرسیدیم و برفت
دل به امید وصالش همه شب بیدار ماند
لیک در خواب خوش او ما نپریدیم و برفت
قصه گوی شب تاریک دل ما بود او
قصه ی عشق به پایان نرسیدیم و برفت
در...
یارب بیار باده که فصل بهار شد
وقت نشاط و مستی و عشق و قرار شد
بگذر ز غم، که شادی از راه می رسد
دل را ز بند غصه رها کن، که کار شد
در باغ عشق، گل های امید می شکفت
هر گوشه ای ز شوق تو باغ...
گر ز لبخند دل آرایت نوایی رفت، رفت
ور ز چشم مست تو بر ما جفایی رفت، رفت
دل به شوق روی تو عمری به راهت منتظر
گر ز وعده های آن لب بی وفایی رفت، رفت
با خیالت شب به شب دل را به رویا می برد
گر ز...
دیدی که دل ز عشق تو آرام و قرار نداشت
جز در هوای روی تو شوق و شرار نداشت
هر لحظه با خیال تو دل بی قرار بود
در سینه اش به جز غم تو هیچ یار نداشت
با هر نگاه گرم تو دل می شد از آن تو
چشمم...
چشم مستت به جهان، فتنه گری می پاشد
نور آن چهره ی تو، جلوه گری می پاشد
خنده های تو به دل، آتش عشق افروزد
شور آن لبخند تو، شعله وری می پاشد
با نگاهت دل من در تب و تاب افتاده
گرمی آن چشم تو، شور و شری می...
قمری ای بر شاخه ی نازک، قصه ای پنهان به دل
برگ گل در منقارش، چون چراغی در سبل
نغمه اش راز هزاران عاشقانه در سکوت
هر نگاهی بر نگاهش، قصه ای از دل به کل
برگ گل چون دفتر شعری به زیر نور ماه
هر نسیمی با عبورش، بوی...
در دل شب، نغمه ی عشق روان خواهد شد
ماه نو، در دل این چرخ زمان خواهد شد
گل به گل، باغ به باغ، عطر بهاری دمد
هر شکوفه به نسیمی گلستان خواهد شد
دل به دریا زده ام، موج به موجش بروم
در دل این سفره ی عشق، بی...
ای زاهد پاکیزه سرشت، مستی طلب کن
در راه عشق و عاشقی، دل را طرب کن
در بزم رندان، سخن از راز باده ست
چون شمع سوزان، به دل افروزی ادب کن
هر لحظه را به شادی و مستی بگذران
در کوچه های عشق، رهرو باش و شب کن
چون...
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
بدون مهر تو دل را صفا و راهی نیست
به هر طرف که روم، جستجوی توست مرا
که در هوای تو جز شوق و اشتباهی نیست
چو شبنم سحر از جلوه ی تو مست شدم
در این چمن ز گل روی تو گواهی...
روشن از نور تو دل، لحظه شماریست که نیست
هر نگاهی به رویت، بی قراریست که نیست
چشم بگشا و ببین، در دل ما شوری هست
عاشقی با تو در این دل، انتظاریست که نیست
هر کجا می گذری، عشق به دنبال تو هست
در هوای تو دلم، بی قراریست...
راهیست راه عشق که پیچش کناره نیست
دلبر در آن مسیر به جز عشق چاره نیست
هر گام در رهش به هزاران امید و شوق
جز با دل و جنون به حقیقت نظاره نیست
در پیچ و تاب عشق، به جز شور و التهاب
در هر قدم به جز دل...
پیر ما با گام های آهسته و دل پر از راز
از مسجد سوی میخانه آمد، در شب دراز
در دستش جامی از عشق و در دلش شوق
با نگاهی پر از حکمت، چون چشمه ی نورباز
زیر لب زمزمه می کرد، شعری از دل
که هر واژه اش بود...
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
کز فروغش جهان روشن و جانانه کیست
چشم او مست و دل آرا، دل ز من برده به شوق
این که با ناز و ادا آمده، جانانه کیست
در ره عشق، چو مجنون به بیابان زدم
این که آتش زده بر...
روی تو ماه و مهر و جهان در فریب هست
در هر نگاه تو، دل من بی نصیب هست
چشمم به راه تو و دل در تمنای تو
با این همه، میان ما صد حجاب و غیب هست
در هر نفس، خیال تو در دل نشسته است
اما میان ما...
مرحبا ای پیک مشتاقان، بده پیغام دوست
تا کنم جان و دلم را وقف آن آرام دوست
در هوای عشق او، دل بی قرار و بی نفس
می تپد در سینه ام، هر دم به شوق نام دوست
چشم من بر راه او، هر لحظه در انتظار
تا که بنشینم...
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
نگاه مست تو، آرامش جان و تن است
در این سرای فنا، عشق تو جاودانه
هر آنچه جز تو ببینم، سرابی از کفن است
دل از غم جدایی، شب و روز ناله کند
که عشق تو برایم، همدم و هم وطن است...
عارف از جلوه ی عشق، راز جهانی دانست
در دل شب ز فروغ، نور نهانی دانست
چون به میخانه ی دل، جرعه ای از عشق زدند
هر که پیمانه گرفت، راز نهانی دانست
در میان دل و جان، شور و نوایی برپاست
هر که در حلقه ی عشق است، جاودانی...