عارف از جلوه ی عشق، راز جهانی دانست
در دل شب ز فروغ، نور نهانی دانست
چون به میخانه ی دل، جرعه ای از عشق زدند
هر که پیمانه گرفت، راز نهانی دانست
در میان دل و جان، شور و نوایی برپاست
هر که در حلقه ی عشق است، جاودانی دانست
دل به دریا زد و در موج جنون غرقه شد
هر که این باده چشید، عشق را فانی دانست
در شب تار و سیاه، ماه به دل نور فشاند
هر که این جلوه بدید، مهر نهانی دانست
در هوای تو دلم، پر ز تمنای وصال
هر که این عشق چشید، راز نهانی دانست
صوفی از باده ی عشق، مست و خراب است به دل
هر که این حال بدید، عشق را جانی دانست
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR