به او گفتم که قصدم دیدن توست زمان دیدن و بوییدن توست ز رویاروییام او طفره میرفت هراسان بود اواز دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه وقت و روز موعود زدم ازخانه بیرون اندکی زود چودیدم چهره اش قلبم فروریخت...