یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آه......من تو را می خواهم... خسته ام از تلفن چت پیامک... من حضورت را می خواهم!!!لعنت به این دوری......
به او گفتم که قصدم دیدن توستزمان دیدن و بوییدن توستز رویاروییام او طفره میرفتهراسان بود اواز دیدنم سختخلاصه راضی اش کردم به اجبارگرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه وقت و روز موعودزدم ازخانه بیرون اندکی زودچودیدم چهره اش قلبم فروریختتوگویی اژدهایی برمن آویختبه جای هالهی ناز و فریبابدیدم زشت رویی بود آنجاندیدم من اثر از قد رعناکمان ابرو و چشم فریبامسن تر بود او از مادر منبشد صد خاک عالم بر سر منز ...