به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویاروییام او طفره میرفت
هراسان بود اواز دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه وقت و روز موعود
زدم ازخانه بیرون اندکی زود
چودیدم چهره اش قلبم فروریخت
توگویی اژدهایی برمن آویخت
به جای هالهی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم دیدم که اونیست
دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر
ZibaMatn.IR