مگو آن را که بخت یار بوده، که او خود، رنج بسیار بوده. شب و روزش به سختی شد معطر، ز اشک خستگی، درکار بوده. نه خواب آسودهای در چشم دارد، نه راحت با دل زار بوده. ز دست عیش، داغی بر دلش ماند، غمش، همراز اسرار بوده. به سرزنشها...