پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلخوشی های فراوان! که به یک شبخنده ی از ته دل راهمگی در یک تب..صبح یک جمعه نفرین شده از دل قاپید . آه از نحسی آن روز سیاه .. و چه رویاهایی که به یکباره نموده ست تباه.. آه از آتش دل”که پرو بال پرستو بسوزاند وبسوختو چه امیدهایی کوه حسرت را دید. مریم جوکار دلآرام...
سنتی ترین زن شهرمی شومسبزه ها را گره می زنمآرزو میکنمبه خیال خودمنحسی را بدر کرده امدم غروب همبه همه خواهم گفتتو عاشقم هستیکه دروغ سیزده را همگفته باشم......
و تو میروی، بی من، که گره بزنی، سبزه ی تمام خاطره هامان را و دور کنی از خودت، تمام مرا...! سیزده فرصت خوبی است برای دور کردن نحسی!...