جمعه , ۱۲ خرداد ۱۴۰۲
تب داردخیابان پاییز کاش هذیان نداشتنت از درخت نمی افتاد مریم جوکار دلارام...
خطوط کف دستت مرز های وطن م دستانت را از من نگیر تبعید می شوم مریم جوکار دلآرام...
نمی دانمترکیب صدایت را می دانم آرام بخش ترینند مریم جوڪار دلارام...
و چشمانت شهر آشوب شعرهایمکه سکرش در هیچ شرابی که هفت زمستان را دیده نمی گنجد. و اما دستانم را که می گیری می پرم از خواب بی حوصلگی.. قفل دستهایت جهان یک نفره را کلید هشت میلیاردی می زند. و امان از گرمای آغوشت؛ هرم مرداد است بر زمهریر روحم تو مرا بر راست سینه میفشاری ، و امید بر دانه دانه شاخه رگهای چپ سینه ام جوانه می زند.و پیوند می زند نگاه های عاشقانه ات پاییز عمرم را به بهار ..هر چه عاشقانه داری به پایم بریز. ...
دیکتاتوری چشمانتحکومت سکولاریسم دلم رابر هم می زنداسارت می ارزدبه آزادی بدون داشتنتتازیانه نگاهت را به جان خریده ام قاضی محکومم کرده به محارب آری من کافری بی دینم جرم تو هم کم نیست بر هم زده ای امنیت روانم را این زن برای توزندگی برای من حافظ را آموختم من از آن روز که دربند توام آزادم...
فاجعه رفتنت داغ تر از هرم مرداد و زنی که باد را پشت پنجره اوووووو می کند -مریم جوکار دلآرام...
توقف شادی در 5:35 دقیقه بامداد نام هیچ کتابی یک تراژدی دردناکدر هوای غبار آلود زنی؛ در هیاهوی زندگی تختی که مرثیه آه سر دادو آرام بخش ترین صدا را گم کرد خسته از گریز مرکز دایره زندگی را پرت می شودیوغ هجربغض تمام نشدنینحس ترین روز و همچناندر بلندای گیس شب تالاب چشم غرق در خونقطره قطره در سایه های سکوت تیغ تیز خاطره می زند شاهرگ بغض را ومردم شهر دلپشت هق هق بالشبا آب دیده می خوردحسرت...
عشق یعنی:برق چشمان شبتبر گیس بلند تاریکی عشق یعنی :مرداد آغوشت در زمهریر بهمن و طلوع لبخندتقبل از سپیده روز عشق یعنی :آمده ای و ابر خاطره ام دیگر خیس باران نیستاین عشق را این دو بازوی حد وطن رادوست دارم. مریم جوکار دلارام...
حیاط خلوت خیالمانتظار آمدنی رامی کشیدتا در حوض آغوششبشوید غم های دلم آمدنت ترنم حیات بود تا ناقوس مرگ را در چشمان شبتبه خاموشی بسپارم مریم جوکار دلآرام...
پیوند می زندبهار من رابه برف زمستانی که بر سرش نشسته استمادر...
در خیالاتمبا خیالت !غزل به غزلاز بوسه سرودم ....
پایان تلخغصه های قصه مادرفرشته ی مرگ...
هق هق بالشخوابِگونه های بی مادر...