من همیشه درون بشقابی برای خودم برنج می کشم که ته آن لیلی و مجنون هنوز گرم بوسه و آغوش اند آن ها ظرف شستن مرا دوست دارند فکر می کنند کف و آب برف و باران است فصل دیگری آمده و به پای هم پیر تر شده اند نیستی...