سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عاشق فصل بهار و گل و سرو و چمنممن که دل باخته ی دلبر شیرین سخنمشاعرم شاعر باران و نسیم سحرمعطر گلزار و پراکنده به هر رهگذرمحس پاییزی من عشق شده همراهشو هزاران غم و اندوه شده در آهشعاشقی شور و شری خاص به دامن دارد عشق شرح دگری پیشِ تو و من داردحاصل عشق فراق است و غم و خون جگریمثلِ مجنون پی لیلا شدن و در به دریعشق دریاست و عاشق صدف دریاییستحال و روز دل عاشق همه جا رویاییستاز عشق،چه گویم که خدا می گویددل عاشق هم...
من همیشه درون بشقابیبرای خودم برنج می کشمکه ته آنلیلی و مجنونهنوز گرم بوسه و آغوش اندآن ها ظرف شستن مرا دوست دارندفکر می کنند کف و آببرف و باران استفصل دیگری آمده وبه پای هم پیر تر شده اندنیستی ببینیصدای دست کشیدن روی تصویر این دو عاشقچقدر به بوسه نزدیک استنیستی ببینیبشقاب راسرو ته که می گذارم خشک شود،با چه حسی می خندندو آهسته آهستهبعد یک عالمه حرفچطور خواب را چکه می کنندو دوباره صبح چگونه زودتر از منسمت ...
باامروز نمیدانم چند روز است عاشقت شدم؟اما میدانم حس عشقم به تو آنقدر زیاد است که دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف شود لحظه ی باتو بودن ️عشق بین من وتو نمی خواهم شبیه لیلی ومجنون ویا شیرین و فرهاد باشدمن میخوام من و تو خود اسطوره ای جدید از عشق باشیم️...