یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایتمرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایتمست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانمنشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت...
و امان از گرداب تند نگاهت که غرق می کند مرا در طوفانی از حواس پرتی هایم،در طوفانی از معلق شدن بین بودن و نبودن ...امان از گیرایی چشمانت... زمانی که نگاهمان درهم گره می خورد روحم را برای مدتی هرچند کوتاه ازتن جدا می کند،گویی زمان می ایستد و تنها باد است که طره موهای تورا به حرکت در می آورد و رقص عشق در چشمانم به پا می کند. تو برای من بی تکرار ترین اتفاق ممکنی!همان مخلوق تصوراتم، همان که با فکر کردنش زندگی می کنم.توکسی هستی که نه جسمم ب...