سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیشب همه اَش ثانیه بر دار کشیدمدلتنگِ خودم بودم و سیگار کشیدمبا مشت زدم بر سرش وباز تپش کردبا این روش از قلبِ خودم کارکشیدمیک دفعه کبوتر شدم و بال گشودهتا صبح زمان نامه به منقار کشیدمیک باره شدم مورچه ، از روزن ذهنمتا کلبه ی ویران غزل بار کشیدمگنجشک شدم، لقمه ی چربی که به سختیخود را بدر از معده ی یک مارکشیدمبا ناخنِ سرما زده ام ، یک زنِ عریانروی تنه ی نرم سپیدار کشیدمتا اینکه مهندس شدم و بر رُخِ کاغذبینِ خود...
خیال که واهمه ای از شکستن نداشته باشد آدم را مجاب بر لمسِ رویا می کندامروز من در خودم با تو آشنا شدم به تو سلام کردمو لبخندت را یک دلِ سیر تماشا کردمچند بار از جانبِ توبه خودم گفتم دوستت دارمو کمی بیشتر گرفتارت شدمسپس دستانت را گرفتمتمامِ شهر را با قدم هایمان زنده کردمباورش سخت است ولی عشقِ تو چون خداهمه جا را در بر گرفتو به ناگه آسماناز زیباییِ احساس مندلش لرزید و شروع به بارش کرد...تو فقط بگوکی رویاهایم را تع...
و چقدر جای امنیست آغوش کسی که بی واهمه دوستت دارد...