به آرامی شروع به مردن می کنی اگر سفر نکنی اگر کتاب نخوانی اگر لباس رنگی نپوشی...
همیشه چیزهایی را که نداشته ام بیشتر دوست داشته ام همچون تو که بسیار دوری که بسیار ندارمت
وقتی تو می خوانی مرا وقتی تو آوازم می کنی صدایت لایه ای از دانه روز برمی دارد و پرندگان زمستانی هم آوایت می شوند. گوش دریا پر است از زنگ و زنجیر و زنجره از موج و اوج و حضیض و من پرم از تو وقتی تو آوازم می...
عشق ما بیرون، پشتِ دیوارها زاده شد در باد در شب در زمین از این روست که خاک و گُل، گِل و ریشهها نام تو را میدانند.......
از میان تمام چیزهایی که دیده ام تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
به آرامی آغاز به مردن میکنی ، اگر... سفر نکنی ، کتاب نخوانی ، برده عادات خود شوی ، همیشه از یک راه تکراری بروی روز مره گی را تغییر ندهی ، از شور حرارات احساسات سرکش دوری کنی زندگی کن !
امشب غمگینانه ترین سطر هارا می نویسم؛ دوستش داشتم! او نیز گاهی؛ دوستم میداشت...
عشقت را از یاد برده ام اما چه کنم که هنوز پشتِ هر پنجره تو را می بینم ...
آه.. که عشق بس کوتاه است و فراموشی، بس بلند ...
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟ من با نگاه کردن به تو با عشق ورزیدن به تو زنده ام. عاشق تو بودن ذات من است.