از جایِ جراحت نتوان بُرد نشان را ...
بس که دلتنگم ..نمی گنجد نفس در سینه ی من ...
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است..
در زیر سایه ی مژه ات خوابم آرزوست...
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست...
آن که جانم را سوخت ، یاد می آرد از این بنده هنوز ...؟!
او سخن میگوید و دل می برد ...
دل با تو سفر کرد و تُهی ماند کنارم...
ای کاش خیالم، حال و روزم می شد...!
دشنامِ تو خوش تر که ز بیگانه دعایی...
تو که باشى مگر آرزوى دیگرى مى ماند ...!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...
ز سنگ سخت ترم من که زیستم بی تو...
همره دل ؛ در پی اش افتان و خیزان می روم..
ای دیده دشتبان نگاهت به راه کیست ..؟
روز و شب یک جنبشِ مژگان چشمِ تنگ اوست...
کس نمی گیرد سراغ از خلوتِ دلتنگ ها...
به زور عشق از این زندان ظلمانی توان رستن...
آنچه دیدم از جدایی ها، جدا خواهم نوشت...
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
چه می کنی که دلت از جفا نمی گیرد؟ کاشانی
جرمم این پان که زجان دوست ترت می دارم ....️ عراقی
ما کم بضاعتیم و وصالت گران بهاست
حدی ست حسن را و تو ز حد گذشته ای ..!