پرچین ندامت هر خزان می آید و یاد زمستان می کند کوچه را بازیچه ای از برگریزان می کند ابرهای تیره را این سو و آن سو می برد برکه ها را آشنا با اشک باران می کند انتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیل میزند بر دوش...