شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
“روزها فکر من این است و همه شب سخنم”که چه سخت است که چینی بشود هموطنمهمه رفتند و من و عمه ی باقر ماندیمماندهام قید وطن را بزنم یا نزنمبا یورِش کردنِ چین میرسد آن روز که منکم کم احساس کنم ساکنِ شهرِ پکنمخاکم اینجاست! ولی بر سر من ریخته استمانده ام سخت از اینجا بکَنم یا نکنَمماندهام سختتر از آن که خدایا به چهشکلبا دو تا چوب ، غذا را بگذارم دهنم!؟جای بالش سرِ خود را بگذارم بر چوبکیمینو را به چه رویی بکنم پیرهن...
همین الان که همه از زلزله ترسیدن یکی داره زنگ میزنه چین، و کوله ی نجات سفارش میده که هفته ی دیگه بچپونه به مردم...
بوسه های تو ندانی که چه زهرآگین استصف مژگان تو در حمله سپاه چین است...
قوانین دولت چین:حقوق افرادی که به عیادت و ملاقات پدر و مادر پیرشان نمیروند را کسر و درعوض کسانی که به پدر و مادرشان میرسند طبق شهادت والدین,افزایش میدهد...