پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلتنگیمیتونه کُشنده ترین حال باشه،وقتیکه نداریش امّاتا دلت بخواد ازش خاطره داری..!...
یادم رفت به اون روزی که سرما خورده بودی و نمیذاشتی ببوسمت...یادته؟!از این ماسک یه بار مصرفا زده بودی و با فاصله ازم نشسته بودی که سرما نخورم...تا بیام نزدیکت شم میگفتی نکن! میگفتی اگه مریض بشی نمیبخشم خودمو! میگفتی اگه سرما بخورم ازت، میکشی خودتو!من چیکار کردم؟!وقتی که حواست نبود ماسکو زدم کنار و بی هوا بوسیدمت؛ عمیق، طولانی، دلتنگ...به خودت که اومدی کنارم زدی. گفتی اگه مریض بشم میمیری، گفتی با این کارام میکشمت آخر سر...ا...
و توهر جا و هر کجای جهان که باشیباز به رویاهای من بازخواهی گشتتو مرا ربوده، مرا کشتهمرا به خاکستر خواب ها نشانده ایهم از این روست که هر شبتا سپیده دم بیدارمعشق همین است در سرزمین منمن کشنده ی خواب های خویش را دوست می دارم......