باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من می خواهم
مجنون به نصیحت دلم آمده است بنگر به کجا رسیده دیوانگی ام !
من بودم و دوش، آن بتِ بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیثِ ما به پایان نرسید شب را چه گنه، حدیثِ ما بود دراز