جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
در جهان عقل با عقیده زندگی می کنیم . در طول حیات مشتاق مرگ هستیم . در دنیایی کاملا مادی ، فقط دنبال معنویت می گردیم . گمان کنم نباید با سر به دنیا بیاییم تا اینگونه معکوس عمل ننماییم .... بابک حادثه...
هدف خداستاما تو تیرت رابه قلب شیطان بزن !...
شرط اول کو؟!من در پی آن ویرانم... من پی یافتنش گم شده ام... گر در این معرکه اورا یافتی تو بدو گو که پی اش میگردم......
برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روح ما را به عالم روشنایی پرواز میدهند....
با استعداد، همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدنش نیستند....
من دوستارِ دلیرانام: اما شمشیرزنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد!وچه بسا در خویشتنداری و بگذاشتن و بگذشتن دلیریِ بیشتری هست: از این راه میتوان خود را برای دشمنی ارزنده تر نگاه داشت!...دوستان، شما میباید خود را برای دشمنانی ارزندهتر نگاه دارید. از این رو میباید بسیاری را بگذارید و از کنارشان بگذرید.به ویژه از کنار بسی فرومایگان که در گوشِتان دربارهیِ ملت و ملتها هیاهو میکنند.چشمانِتان را از باد و مباد ایشان پاک نگاه دارید! آ...
پاییز بهار دیگری است که در آن هر برگ یک گل است....
اسکیموها همهٔ عمرشان را بین یخها سر میکنند اما هیچ تکواژهای برای یخ ندارند....
بیماران و میرندگان بودند که تن و زمین را خوار داشتند و مُلکِ مَلَکوت و قطرههایِ خونِ بازخَرَنده را ساختند. اما این زهرهایِ شیرین و افسردگیزا را نیز از تن و زمین گرفتند! میخواستند از بیچارگیشان بگریزند و ستارگان دور از دسترسِ ایشان بودند. پس آهی کشیدند و گفتند:ای کاش برای خزیدن به هستیِ دیگر و خوشبختی راههای آسمانی می بود! آنگاه راههایِ پنهان و جرعههایِ خون را بهرِ خویش بنیاد کردند....
ما ندرتأ در باره آنچه که داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم....
حکمت درد کمتر از حکمت لذت نیست. درد نیز مانند لذت، یکی از نیروهای بنیادین بقای نوع است؛ زیرا اگر جز این بود، نیروی درد مدتها پیش از بین رفته بود....
کسی که به سرزمینی سفر کند و مختصر آشنایی به زبان رایج آن قوم نداشته باشد، به مدرسه میرود نه به سفر....
مثلی است به روسی که می گوید: فلانی در حماقت مقامی قدسی یافته است - مباد آنکه کارمان سرانجام از صداقت به تقدس و ملال آوری بکشد! این مجال کوتاه زندگی را چه جای آنکه - به ملال بگذرد!...
هایدگر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، دو وجه از وجود را ارائه داد: وجه روزمره و وجه هستی شناختی. در وجه روزمره تان یکسر جذب محیط دور و برتان می شوید و چگونگی بودن اشیاء در جهان مایه حیرتان می شود؛ حال آنکه در وجه هستی شناختی به معجزه خود هستی متمرکز می شوید و از آن قدردانی می کنید و از اینکه اشیاء هستند و شما هستید در شگفت می شوید....
می بینم که کارهای زمانه میلِ به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعالِ ستوده و اخلاقِ پسندیده مدروس گشته و راهِ راست بسته و طریقِ ظلمت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم متروک و جهل مطلوب و لومِ دنائت مستولی و کَرَم مروّت منزوی ، دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیک مردمان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حرّیت در خواب .......
زن کامل نوع انسانی والاتری از مرد کامل است، هرچند بسیار کمیاب تر از مرد است....
هیچ چیزی چندش آور تر از احترامی که از ترس نشات گرفته، نیست....
یک لحظه وضعیت کودکی را در نظر بگیرید که کاری برای پدر و مادرش انجام داده است، او با این اقدام انتظار پاداش دارد. میدانیم پاداش واقعی هدیهی مادی نیست، بلکه قدردانی والدین از کودک است. در بزرگسالی از آنجا که دیگر والدین حضور ندارند که با خیرخواهی خود پاداش ما را بدهند و دیگران هم بی اعتنا هستند، خود را با مواد مخدر و اشیا و انواع مسکنها دلداری میدهیم. فراموش میکنیم که جوهر یک پاداش، اساسا در توجهی است که دریافت میشود. جستجوی افراطی رابطهی جن...
در عصر ما دیگر چیزی به نام فاصله گرفتن از سیاست وجود ندارد. همه چیز سیاسی است و سیاست توده ای از دروغ، بهانه جویی، حماقت، نفرت و اسکیزوفرنی است....
طغیان، هر چند چون چیزی نمیآفریند، در ظاهر منفی است، اما چون آن بخش از انسان را که باید همواره از آن دفاع شود، آشکار میکند، عمیقا مثبت است....
ما در آرزوی دست یافتن به حقیقت مطلق هستیم، زیرا تاب تحمل پریشانی ناشی از بوالهوسی های هستی را نداریم. نیچه، آن را این طور توصیف کرده است:حقیقت وهمی است که بدون آن یک گونه خاص قادر به زنده ماندن نیست. ما خود را در جست و جویی درونی برای راه چاره تدهین کرده ایم؛ خود را از نیاز به جزئی از کل بودن انباشته ایم؛ سرسختانه به این باور وفاداریم که تفسیر - دست کم نوعی از تفسیر - امکان پذیر است. این باور، همه چیز را قابل تحمل و ما را در حس سلطه و قدرت غوطه و...
عشق بلایی است که همه خواستارش هستند....
...مرگ برادر فقدانی بود که تمامی زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود، تمامی اسطوره های پاک و کودکانه ای که در ذهن داشت: مشیت الهی، امنیت خانه، وجود عدل در جهان، و قانونی که می گوید سالخوردگان قبل از جوان ترها می میرند، با مرگ برادر نابود شده بود....
فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آنها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفتهاند. آنها به وسیله شما، و نه از شما شکل میگیرند، گرچه درکنار شما آسودهاند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آنها خود فکورند....
اندرز من به زوجهای جوان این است که به هنگام شادی، همگام با یکدیگر نغمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها؛ چون تارهای عود که تنهایند هر کدام، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش....
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همانطور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید....
حقایق نهفته در پس تعالیم ادیان چنان اعوجاج یافته و به صورت نظام مند در لفافه پیچیده شده، که عامه مردم نمی توانند آن را درک کنند. درست مثل این که در پاسخ به کودکی که می خواهد بداند یک نوزاد از کجا آمده، پاسخ دهیم حاجی لک لک آن را آورده. در اینجا ما با زبانی سمبولیک حقیقتی را برای کودک بازگو کرده ایم، ولی کودک که نمی تواند معنای نهفته در پس سمبول لک لک را درک کند، به شک می افتد و احساس می کند سرش کلاه رفته است. اغلب از همینجاست که نطفه بی اعتمادی ا...
من بودم و دوش، آن بتِ بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیثِ ما به پایان نرسید شب را چه گنه، حدیثِ ما بود دراز...
در عجبم از آدمی، که خویش را بیش از همه دوست می دارد، با این حال نظر خود نسبت به خویش را از نظر دیگران نسبت به خویش، سبکتر می شمرد....
هیچگاه مانع دشمنت نشو هنگامی که اشتباهی مرتکب می شود....
من این ادعا را ندارم که ما در بهترین جهان های ممکن زندگی میکنیم. اما جهان میتوانست جای بسیار بدتری از اینی که هست باشد - و در طول تاریخ بشر در دوره های طولانی چنین بوده است. اگر ما میتوانستیم آزادانه مقطعی را در تاریخ انتخاب کنیم که در آن مقطع زندگی کنیم، احتمالا بهترین گزینهمان همین مقطع فعلی میبود. ترس ما مشکلی است که از تجمل ما برخاسته است؛ ما چنان زندگی های امنی داریم که به ما فرصت میدهد دل نگران بیشمار خطرهایی باشیم که عملا هیچ بختی بر...
انسانهایی که در فقر زندگی میکنند از محدودیتهایشان آگاه اند. بنابرین بهترین استفاده را از منابع در دسترس خود میبرند و پیوسته دست به خلاقیت میزنند. توجه داشته باشید که نیاز تاثیری قدرتمند بر خلاقیت دارد. مشکل ما با کسانی که در جوامع مرفه زندگی میکنند این است که آن ها حس محرومیت و به تبع آن خلاقیت در مواقع برخورد با کاستی را از دست میدهند. با پیشرفت علم و فنآوری انسان امروزه طول عمر بیشتری دارد. متاسفانه بیشتر ما ماهها و حتی سالها بدون تفکر...
مکداف: اسکاتلند همان جا بود که هنوز هست؟ راس: دریغا، سرزمینِ نگون بخت که از به یاد آوردنِ خود نیز بیمناک است. کجا می توانیم او را سرزمینِ مادری بنامیم که گورستانِ ماست؛ آن جا که جز از همه-جا-بی خبران را خنده بر لب نمی توان دید؛ آن جا که آه و ناله ها و فریاد هایِ آسمان شکاف را گوشِ شنوایی نیست. آن جا که... چون ناقوسِ عزا به نوا درآید کمتر می پرسند که از برای ِ کیست، و عمرِ نیک مردان کوتاه تر از عمرِ گُلی است که به کلاه می زنند؛......
فردی با استعدادهای والا و نادرِ ذهنی، که به حرفهای صرفا مفید گمارده شود؛ مانند یک ظرف باارزش تزئین شده با زیباترین نقشهاست که به جای دیگ آشپزخانه استفاده شود....