با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است