عشق آنست که یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز و سر جان زلیخا برود
از شروع این جهان مرد از پیِ زن می دوید از پیِ مردان دویدن را زلیخا باب کرد
پاییز چشم به چشم برهنه میکند خودش را همچون زلیخا تا تعبیر شود این همه خواب زمستانی در چشمهای یوسف
از شروع این جهان مرد از پی زن می دوید از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد
زلیخا جان یوسفت راستش را بگو... به خدایت چه گفتی که اینطور پادرمیانی کرد؟؟