"خوشبختی" لَم داده بر روی منحنی کوچکِ لبخندت!
تو را از میانِ همه سَوا کرده ام در دنیایی که آدم هایش دَرهم عاشق می شوند!
شاید هم جنسِ دلِ من مرغوب نیست ... که انقدر زود به زود برایت تنگ می شود!
زیرکانه دل بُریدی احمقانه مُرده ام!
بالاخره یڪ روز صبح بہ جاے این ساعتِ زنڪَدارِ لعنتی تو با بوسہات بیدارم میڪنی...
نمی دانم، چگونه یک زن می تواند، این همه قوی باشد تا از پسِ دوست داشته نشدن بر بیاید...!