من اهل گلایه نیستم دوستت دارم و این مشکلِ من است اما عزیز تو که مرا دوست نداشتی چرا آن همه جملاتِ دلبرانه را به گوشِ عاشقم می خواندی!؟
"خوشبختی" لَم داده بر روی منحنی کوچکِ لبخندت!
تو را شبیه شب دوست می دارمت یکدست، یکرنگ، بی صدا، تنها و البته بی پایان، بی پایان،
تو را از میانِ همه سَوا کرده ام در دنیایی که آدم هایش دَرهم عاشق می شوند!
شاید هم جنسِ دلِ من مرغوب نیست ... که انقدر زود به زود برایت تنگ می شود!
دوست داشتنت دلی زنانه احساس لطیفِ دخترانه عزمی مردانه و شیطنتی کودکانه می خواهد من برایِ داشتنت باید تمامِ نقش های دنیا را بلد باشم مرد باشم زن باشم دختر باشم کودک باشم...
زیرکانه دل بُریدی احمقانه مُرده ام!
بالاخره یڪ روز صبح بہ جاے این ساعتِ زنڪَدارِ لعنتی تو با بوسہات بیدارم میڪنی...
نمی دانم، چگونه یک زن می تواند، این همه قوی باشد تا از پسِ دوست داشته نشدن بر بیاید...!