جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریمکه پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی...
این روزها به هر چه گذشتم کبود بودهر سایه ای که دست تکان داد ،دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود...
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیستمحبوب من چقدر جهان بی وجود بود...
پلکی زدیم و وقت خدا حافظی رسیدساعت برای با تو نشستن حسود بود...