پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو روشنیِ قلبِ منیخودم را به هدر نداده ام....
باد می گردد و در باز و چراغ ست خموشخانه ها یکسره خالی شده دردهکده اند...
خانه ام ابری ست اماابر بارانش گرفته ستدر خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم...
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی...
تو عمر منی! عرصه مکن بر من تنگ...
کسی سوال می کندبرای چه زنده ای؟و من برای زندگی تو را بهانه می کنم.....