شنبه , ۱۳ خرداد ۱۴۰۲
می خوام با تو باشمیه خونه ی قدیمی داشته باشیمبا یک حوض آبی که تو سیب می خری وتوش می ندازیمی خواهم چایی آلبالویی رنگی بریزمموقع چایی خوردن ،دوتایی با هم صدای پرنده ها رو بشنویمراستی خیلی دلم میخوادخونمون، چند تا درخت انجیر داشته باشهوتازه خودمون دوتایی فرشهامون رو بشوریمبه شوخی آب به هم پرتاب کنیم و کلی بخندیمآره محبوبممی دونم که اینها همشون شاخ و برگ دادن بیهوده ی یک رویاناما تو بیا کنارمهمین که نام کوچیکم رو صدا بزنی...
دیار غربت و غریبی به معنای اینکه ،خانه و کاشانه ای به نام وطن داری،اما مجبوری در غربت روی زمین ناشناسی خانه و کاشانه ای بسازی و اگر هم نسازی برای همیشه خانه به دوشی.رحمان شاهسواری کینگ...
عصرها وقتی برایت چای را دم می کنمبیشتر پیوند خود را با تو محکم می کنمچای خوردن های ما یک اتفاق ساده نیستبا تو گرم گفتگو هستم، صفا هم می کنمتا فضای خانه را پر می کنم از عطر چایخستگی را، خستگی را از تنت کم می کنماستکان های من و تو عاشق یکدیگرندعشق را پررنگ در ذهنم مجسم می کنممن بلای خانه ات هستم ولی با این وجودبهترین ها را برای تو فراهم می کنمگفته بودی خانه ام هرگز نباشد بی بلاراست گفتی خانه را دارم منظم می کنم...
تو بگو ماه کجاست؟ تو مرا خانه ببر….. دل من نابیناست.تو بگو آه چه طعمی دارد؟ تو بگو ابر چرا می بارد؟ باد در گوش درخت،چه آوازی می خواند؟سرو شیراز چرا آزاد است؟بر لب خار چرا فریاد است؟این چه شهری است؟همان جابلقاستما کجا گمشده ایم؟ته بن بست،چرا ناپیداست؟تو بگو ماه کجاست؟تو مرا خانه ببردل من نابیناست...
در زمستانی که عشقدر خانه نشسته باشدگرم تر از تابستان می توان خندیدرعنا ابراهیمی فرد...
از خانه ای که تو در آن --نیستی!و از پنجره هایی که بسته اند،بیزارم! زانا کوردستانی...
گفته بودی بروم و نگران هیچ چیز نباشم؛که اگر بروم و برگردمهمه چیز سرجایش خواهد ماند وآب از آب هم تکان نخواهد خورد؛اما وقتی که برگشتمپدرم چشمانش کم سو شده بودو مادرم دستانش کم طاقت.کوچه ها خیابان شده بودند وخانه های قدیمی محله مان، برج.پیرمرد کفاش سر گذرمانقاب عکسی با ربان مشکی شده بودو پیکان قراضه ی توی حیاطمان دیگر خبری ازش نبود.تو گفته بودی بروم و نگران هیچ چیز نباشم ومن رفتم و یادم رفت از تو بپرسم که اگر روزی به تو با...
اغوش توست خانه ی من راست گفته اند که هیچ جا ، خانه ی آدم نمی شود...
نمی دانم چه زمانی به خانه ام در کی یف باز خواهم گشت و هیچ کس نمی داند آیا تا آن زمان خانه ای باقی خواهد ماند یا نه....
جامه گلداربر تن کردن وگونه هایگل انداخته اماز تماشای رُخت؛و چای در دستکه غرقعِطر گل محمدیستتنها بهانهِ اندکیستبرای اثباتدوست داشتن؛تو در کنج خانهصدایت راطنین انداز کنو برایم مولانااز بَر کنو گوش بسپاربه نجواهای آرامم؛آریمن برایتاینگونه میخوانم؛جانا"عجب حلوای قندی تو " :)♥️نگین حشمتی...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
همه چیز رابه خانه ی جدید بردماما دلم،در خانه ای که زاده شدمجا ماند.شاعر:بهمن کاظمی (ب .باران)...
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی...
نباشی،،،هجومِ سکوتی وحشیجای جای خانه را تسخیر می کند! لیلاطیبی(رها)...
تقریبا هر شرایط و موقعیتی را می شود تحمل کرد؛ به شرطی که خانه ای داشته باشی که بتوانی به آن برگردی و خانواده ای که در کنارت باشد.- دختر کشیش- جورج اورول...
بشناسید خدا راهر کجا یاد خدا هستهر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است....
نیما معماریان :باران آبرویم را خرید شبیه مردی که گریه نمی کندبه خانه برگشتم....
در تابستان سال ۱۹۷۰ یک خانواده شدیم و خنده ی او خانه ام شدنوشته ی مرید البرغوثی شاعر فلسطینیبرای همسرش رضوى عاشور...
من خانه ام را پر از رنگ می کنمپُر از عطرِ زندگیگل می خرمنان گرم می کنم شعر می نویسمو باور می کنم کلام فروغ را :زندگی، یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی......
خانه ام می گوید : ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته استراه نیز می گوید : در پی من بیا که آینده ات منماما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیستاگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگر بروم، در رفتنم، ماندنکه تنها محبت و مرگ، همه چیز را دگرگون توانند کرد...
ایستاده ام ...کنارم کسی نیست خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودمبه دور دست ها خیره ام ...بغض ، لای حنجره ام خانه کرده قورت داده ام حسرت را با یک لیوان بیخیالی تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی رابه کوتاهی دیوارم و به وسعت کویرخالی ام ...از کینه و نفرت پرم از سکوت ...و فریادی که باتلاق ساخته در منخنده ام گرفته از آدم هاوقتی که مرا می خواهنداما وقت خواسته هایشان ...گریه می کنم بی اشک ...از صبوری دلمدر این وادی ...
«دل بیقرار» غریبانه سر می شودبی قراری های دلی که گوشه گیر قفس تنهایی استمیان بی تابی های یک سکوت سرد ...در انتظار گرمای مهربان ترین ...تا آب کند یخ زدگی های خنده را دستی از آسمان می رسد تا آسمان ریسمان های سردرگمی را ریسه کندبر روی سر در سینه ای که خسته است اما ...میان آن خانه ای است از جنس خدا و خانه ای که خدا صاحبش باشد را ترس از باز ماندن درب آن نیست .......بهزاد غدیریbehzad ghadiri...
دریا را دیداقیانوس را همهیچ کدام اما ،شبیه خانه نبودماهی کوچک ...به تنگ خود بازگشت !نور زارع...
من هنوز منتظرم"امید" و "آرزو"دست در دست همبه خانه برگردند...!...
منم و خانه و دلتنگی تکراری و غم منم و دلهره از شایعه رفتن تو......
دنیا جای بزرگی است می دانممن این خانه ی کوچک با تو را دوست دارم...
می گویی تنها سه ساعت اختلاف ساعت داریم. می گویی سه ساعت اما نمی دانی در مسیر تنهایی، در مسیر پیدا کردن گمشده ها و گم کرده هایت، هر یک ساعت مثل میلیون ها سال نوری کش می آید. سه ساعت اختلاف زمان یعنی وقتی تو چای خوشرنگت را می ریزی، من هنوز خوابم. وقتی روسری صورتی ات را زیر چانه مرتب می کنی، من پتویی روی شانه هایم انداخته ام، هر دو دستم را دور فنجان قهوه ام حلقه زده ام و از پنجره به بارانی که قرار است تمام روز ببارد، خیره شده ام. وقتی تو داری با حو...
باز باران ، با ترانه ، می خورد بربام خانه ...خانه ام کو ؟خانه ات کو ؟آن دل دیوانه ات کو ؟روزهای کودکی کو ؟فصل خوب سادگی کو ؟یادت آید روز بارن گردش یک روز دیرین ؟پس چه شد دیگر کجا رفت ؟ خاطرات خوب وشیریندر دل آن کوی بن بست ، در دل تو آرزو هست ؟کودک خوشحال دیروز ، غرق در غم های امروزیاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر بادباز باران ، باز باران ...می خورد بر بام خانهبی ترانه ، بی بهانه ، شایدم گم کرد...
خانه آنجاست که دل خوش باشد.پنجره ها را بسته ام.نمی خواهم ذره ای از هوای نفسهایت، از درزهای خانه هدر رود. نفس می کشم. نفس می کشم و ذرات تو را در ریه هایم ، بو می کشم.هوای خانه؛ هوای توست. هوای وطن است. هوای مزرعه ها و دشت هاست. هوای دریا، کوه، بیشه... حیف است اسراف شود.چشمهایم را بسته ام.نمی خواهم پرده ای از قامتت، از لای پلکهایم هدر شود. تاریکی را لمس می کنم و نگاهت را در پشتِ حافظه ام، مزه مزه می کنم.چراغِ خانه، خنده های توست. ماهَ...
کدام پُل، در کجای جهان شکسته استکه هیچ کس به خانه اش نمی رسد...
اوریانا فالاچی:خانه ی تو آنجایی نیست که در آن متولد می شوی!خانه ی تو آنجا است کهوقتی به عقل می رسی و می توانی تصمیم بگیری که چه چیز را دوست داری و چه چیز را دوست نداری، برای بقیه ی سال های عمرت انتخاب می کنی......
یک چمدانپر از اشکِ من یک خانهپر از عطرِ تو حالا تو بگو؛آن که می رود کیست؟ ...
پنجره را باز کردمبوی تو داشت می رقصیدحالاهزارسالی می شوداز باد می پرسمپس کی به خانه برمی گردیم!...
هر شنبه که دیدار میسر گرددروزم به وجود تو منور گرددهر وقت تو باشی همه جای خانه با عطر حضور تو معطر گردد...
قرار است از من چه تصویری بماند...وخانه را ترک میکنم!و این تکرارِ هر روز من است....
️این خانهموریانه نداشتیادِ توبه جانٓ ش انداخت!...
همه ی عمردرد را زندگی کرده بودمرگ را زندگی کرده بوداینباردرد را به خاک می سپاردشایدزیستن جای دیگری باشد....شایدیک جای دیگریک جای بهترخانه اشرو به آفتاب و آرزوهایش باشد...درد های من نگفتنی است.......
هر جایی که سقف داشت و بویِ غذا از آن به مَشام می رسید که اسمش خانه نیست...خانه یِ آدمیدرست در میانِبازوانِ دلبری است که بویِ عطرِ تنشبه یاد ماندنی ترین رایحه یِ دنیاست......
او رفته بود و من به این باور رسیده بودم،که قوانینِ این کشوربه هیچ دردی نمی خوردوقتی مهمان می تواند وقتِ رفتن،خانه را نیز با خودش ببرد!...
دریا را دیداقیانوس را همهیچ کدام اما ،شبیه خانه نبودماهی کوچک ...به تنگ خود بازگشت !...
دیر برسی همه چیر تمام می شودحتی مادر .......لبی که آمده بود بگوید دوستت دارمبوسه ای شد بر پیشانی سردشکاش می دانستآن فانوس روشن بر درگاه خانه همیشه روشن نخواهد ماند...
این مه غلیظی که آن سوی آب هابه خانه ات رسیده استتمام اسپندهای تهران بودکه دیروزبرای سلامتی ات دود کردم...
یک خانه وقتی خانه می شود که غذا و آتش را علاوه بر بدن، برای ذهن هم فراهم کند....
این بهاردر خانه سبز می شویمدر خانه جوانه میزنیمدر خانه شکوفه می دهیم...
تو برای من مثل خانه می مانیجایی هستی که به آن تعلق دارمو تنها جاییکه بارها و بارهابه آن سر می زنممن هرگز تو را ترک نخواهم کردتولدت مبارک عشقم...
هر زنی که مشکلات اداره کردن یک خانه را بفهمد، بهتر می تواند مشکلات اداره کردن یک کشور را بفهمد....
هیچ جا مثل خانه نیست....
بوی دستان پراز تاول و نان می آیدچه قشنگ است پدر خنده کنان می آیدبه نگاه پدرم خنده همیشه جاری است با حضورش به خدا خانه به جان می آید...
به هر بهانه ای از خانه می زند بیرونکسی که خاطره هایش پر از خیابان است...
وقتی می آمدی حیاط پر میشد از عطر ترنج ها... حالا تورفته ای و ... خانه مان پر شده از رنج ها...