وقتی پدر خسته می آمد سمت خانه وقتی که شاکی بود از جور زمانه وقتی به دستش بار سنگین داشت، مادر یک یا علی می گفت از دل ، عاشقانه عطر خوش نامت که می پیچید در باد در سجده می افتاد گل هم بی بهانه دست پر از مهرت...
در هجوم بی وفایی های تلخ روزگار بی کس و تنها شدم هربار، گفتم: یاعلی(ع) خسته بودم، بغض کردم؛ هر کجای زندگی تا شکستم، پا شدم؛ هربار گفتم: یاعلی(ع) «سیامک عشقعلی»