حالا می فهمم چرا قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز می شوند چون وقتی یکی مثل تو باشد یکی مثل من نابود می شود ... .
یا نور یکی بود ... یککککی نبود بانوی زیبایی بود به نام بهار مخمل سبز نگاهش هزار دل پشت معجر خود داشت به بلوغ رسید و نامش شد تابستان ... و حالا در این برهه از زمان ؛ در اوج آزاداندیشی ؛ به سنی رسیده ؛ که نامش شده پاییز...
یکی بود یکی نبود مال قدیماس الان همه باشن / آقاییمون نباشه... انگار هیچ کس نیست