جان منی جانی منی جان من آن منی آن منی آن من
حیران شدم در کار تو درمانده ام از رفتار تو هم می گشایی پای را هم قفل و بستم می کنی
تو را در دلبری دستی تمام است تمام است و تمام است و تمام است بجز با روی خوبت عشق بازی حرام است و حرام است و حرام است
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو
تو تمنای من و یار من و جان منی پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی
کن نظری که تشنه ام بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو
من مرد خریدارم یک بوسه به چند ای جان
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلند خنده نمی آید ، بحر دل من بخند ای ز تو عالم ز جوش،لطف کن ارزان فروش خنده ی شیرین نوش راست بفرما ، بچند ؟
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی ؟ ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی ؟ اگر ما را همی خواهی چرا تندی نمی خندی ؟
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست دل نیست که او معتکف کوی تو نیست موی سر چیست جمله سرهای جهان چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشم ترکه بزن جریمه کن پا ز تو پس نمی کشم
گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟
از همه دور می شوم نقطه ی کور می شوم زنده به گور می شوم باز مقابلم تویی
ز مهجوران نمی جویی نشانی کجا رفت آن وفا و مهربانی هزاران جان ما و بهتر از ما فدای تو که جانِ جانِ جانی
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم