بگذارید شب را زنده نگه دارم. مرا با نوشته ها، ساز ملایم، سکوت مطلق و شبِ بی پایانم؛تنها بگذارید. جدایمان نکنید. او بیشتر از هر کس دیگری؛ با روحم آشناست. سال هاست که در وجودش زیسته ام. من با او شاد و پر از آرامشم. به درک و شعور او...
می رسد وقتی که همه چیز تمام شود یا با جدایی یا با مرگ هر دقیقه ای که با تو گذشت آویزان بود از شماطه اندوه چندین بار وقتی خیره در چهره ات بودم تیک تاک ساعت را می شنیدم