
دنیای من
من یک امروز مهمان توام ، فردا چرا؟
گر که روزی فدای تو شوم
در آغوشت بلدی اشک مرا پاک کنی
بلدی بر سر من دست نوازش بکشی
روز جدایی گر بسوزم در تب تو
سال بعدی بلدی نام مرا یاد کنی
هر روز کانال زندگی را جوری بگیر که
اولین قسمت از سریال اشتباهای خودت نباشه
اگرنه
هرچی آنتن را جابجا کنی تصویری صاف نخواهی داشت
در این زمانه پر فریب
بی محابا
دوستت داشتم حتی آن زمان که نوید
دلی شکسته
را در گوش من نجوا می کردی
چه شجاعتی می خواهد که
انتها را از ابتدا بدانی و دل دهی
خدایا انسانهایت اذیتم می کنند
دست مرا بگیر و با خود ببر
من غریبه ای هستم در میان اشرف مخلوق هایت