سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خنده بر لبهای تو هر وقت جاری می شودحال واحوال دلم سبز و بهاری می شوداشک شوقم می چکد هربار می بینم توراتو میایی گونه هایم آبیاری می شوداز بلور چشم تو ، ای در نگاهت آفتابباز صحن قلب من آیینه کاری می شوداز کنار عشق نابم ساده نگذر هیچ وقتمیروی روحم لبالب زخم کاری میشودبس که دارم روز و شب دلشوره ی دیدار تو لحظه ها لبریز از چشم انتظاری می شودهر کجا که می روی برگرد پیشم زودِ زودکار من با رفتنت لحظه شماری می شود...
و ما دلمان روشن است به اشک شوق بعد از اندوه ها ......
روز زیبایی است؛روز تولدعاشقانه ات، درقلبممرور می کنم بودنت راکه برای دیدنت، حاضرم ،تا قاف پر بکشم ،تا جوانه ی عشقت، شکوفا شود....وشعری زاده شود...واشکی بغلتد بر گونه ام از شوقاما صد حیف که مخاطب این زمزمه ی عاشقانه در گلستان ناز، جا مانده است ....حجت اله حبیبی...
انارهای دلخون را چیده اندنارنگی ها، نارنجی شده اندانگشت های تنها، به جیب های تنگ تاریک پناه می برندچترهای پژمرده و خشکدوباره جان می گیرندو شعرهای خاک خوردهدوباره به خط می شوند:غروب به این سو، زل زده استاشک آسمان دم مشک استو پاییز پای رفتن ندارد...بیاتا پاییز را پنجه در پنجه، شانه بر شانه، بوسه بر بوسهبدرقه سازیم...بیاتا اشک های سیاه اسید آسماناین یکی باراشک شوق دیدار باشد...بیاتا در تقویم خاطرات سرد و زرد پاییز...
بباف بانوببافدلشوره ی حصیر دلت رابباف بی قوارگی حوصله راوقتی روبروی صبح می نشینی تمام آینه نفس می کشدزمین میرقصدماه چشمانم کامل میشود بهار به نیایش تو می آیدای نسل سبز گیلای از تبار آفتابمیخواهم به تماشایت بنشینمشعری بباف تا در میان ماترانه ای لب باز کندتو بخندو من اشک شوق ببافم.فریده صفرنژادگیل بانو...
تو را در پریشانیِ خوابی دیدم؛سراسیمه بودی ورنگ به رخسار نداشتی.پا برهنه و بی واهمهمی دوییدی...می دویدی تا به آغوشم برسی،رسیدی و من را در حریمِ امن ات جای دادی.اشک شوقم را با دست هایت پاک کردی.بی پروا مرا بلند کردیچرخاندی و چرخاندی؛من جوانه زدم، سبز شدم!آن جا یافتم کهمن فقط در حصار دستانِ توپیچکی می شوم؛و رو به آسمان اوج می گیرم.زل زدم به توبه خطوطِ موازی صورتت؛گویی فلسفی ترین داستانِ قرن را می خواندم؛می خواندم...
خدای خوبم!در آستانه ی سال جدیدی ایستاده ایم،به مردم کشورم کمک کن،دستی به سر و گوش زندگی شان بکش،دردهایشان را درمان باش و دل هایشان را از همیشه شادتر کن...کاری کن که سال جدید برایمان،سال اتفاقات خوب باشد،بادهای بهاری،گرد امید و تعهد و عشق را همه جا پخش کنند و ابرها،همدلی، عافیت و مهربانی بر سر این مردم ببارند، آن قدر که انسانیت جانی دوباره بگیرد.کاری کن که سال پیش رو بهترین سال زندگی مان شود،سالی که تنها اشک جاری از چشم ها اشک شوق باشد،س...
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرمدر چشمانت خیره شوم دوستت دارمرا بر لبانم جاری کنممنتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینمسر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن تو...اشک شوق ریزممنتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرمبوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنموبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنماری من تورا دوست دارموعاشقانه تو را می ستایم....