و چه دلگیر است در جمع باشی و نباشی
نمیدانم کجا سیر میکنم
ولی این را خوب میدانم که روحم فرسخ ها از تنم دور است؛ آنقدر دور است که حتی ندای خودم را هم دیگر نمیشنود.
و عقلم مرا بخاطر این جدایی سرزنش میکند. مگر نمیداند که دل آنقدر...
عشق
کلمه ای آشنا و در عین حال ناشناخته
مفهومی به قدمت تاریخ؛ اما تازه
واژه ای سرشار از گرما و صمیمیت؛ هرچند سرد و بی جان
و رقیبی در خور برای عقل که دل را مقر فرمانروایی خود کرده و ازجا فرمان های خودخواهانه اش را بر کل تن...
در حال بارگذاری...