شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
با تمام سردی و دلگیری هایشپاییز را همه دوست دارند چقدر تو برایم پاییز شده ای... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
.وقتی نگاه پر سکوتم را ...بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازمنمی دانم...از جان این دنیا چه می خواهموقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن رامژه های به خواب رفته ام رااز میان واژه های خیالی و توهم باراز میان چهار چوب منظبط یک قانونبه انتظار یک روز آفتابی می خوانممی گویم :انتظار بیهوده است و بودن یک سرابو واژه های حقیقی هستیدر خطوط مورب هوادر پشت چشم های شفاف مکدرکه زیستن را می طلبند معلق استآیا جان پر وهم و شور دنیاکه...
و چه دلگیر است در جمع باشی و نباشینمیدانم کجا سیر میکنمولی این را خوب میدانم که روحم فرسخ ها از تنم دور است؛ آنقدر دور است که حتی ندای خودم را هم دیگر نمیشنود.و عقلم مرا بخاطر این جدایی سرزنش میکند. مگر نمیداند که دل آنقدر سرکش است که قفس محکم سینه ام را درمیشکند.در این کودتا کدام یک پیروز میدان است؟...
جمعه جانبه دلگیریهایِ امروزمان خوش آمدی,به کِش مَکِش های درونیمان,به زیر بار نرفتن های دلتنگیمان,به امروزمان خوش آمدی,ما جز تو دیواری کوتاه تر پیدا نکردیمکه دلتنگی هایمان را روی لحظه هایت بتکانیم و خوشحال باشیمچون تو هستی حالمان دگرگون شده,تو ولی آرام باش,اصلَن به ما توجهی نکن,ما عادت داریم تقصیر را, خیلی شیک از خودمان برمیداریم,به تنِ دیگر میپوشانیم,ولی همه مان میدانیم,که تو خوب ترین روزِ خدایی...
دلگیرى جمعه را باید از پنجره زندگى بیرون انداخت و با یک فنجان آرامش و لبخند به آسمان نگاه کرد ، تا یادت نرود که همیشه تا چشم کار میکند خدا حواسش به تمام ثانیه هاى زندگیت است....