جنازه ی عشقی را بر دستانم تشیع میکنم که بدون او خود جنازه ای بیش نیستم
ببار بر سر دلم آسمان، تا درد بی کسی ام تمام درد های عالم را محکوم به بی دردی کند
ببار و نترس زین پس غریبه ای خواهم بود که عشق برایش دروغی بیش...
جمعه ها دلگیرترین هوا سهم من می شود
هوایی میشم در هوایی که نبودنت قلبم را به بی هوا شدن محکوم می کند
این روزها جمعه ها باهم همدست شده اند که تار تار ببافند بختِ سیاه مرا در هفته هایی که با دلتنگیه جمعه هر کدام هفتاد سال بردوش...
در حال بارگذاری...