شنبه , ۲۱ مهر ۱۴۰۳
جنازه ی عشقی را بر دستانم تشیع میکنم که بدون او خود جنازه ای بیش نیستمببار بر سر دلم آسمان، تا درد بی کسی ام تمام درد های عالم را محکوم به بی دردی کندببار و نترس زین پس غریبه ای خواهم بود که عشق برایش دروغی بیش نخواهد بود دروغی به رنگ دویدن ها و نرسیدن ها.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۲۵ تیرماه ۱۴۰۲...
جمعه ها دلگیرترین هوا سهم من می شودهوایی میشم در هوایی که نبودنت قلبم را به بی هوا شدن محکوم می کنداین روزها جمعه ها باهم همدست شده اند که تار تار ببافند بختِ سیاه مرا در هفته هایی که با دلتنگیه جمعه هر کدام هفتاد سال بردوش من سنگینی می کنند جمعه ها بی عبورترین اندجمعه ها بی رحم ترین اند.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشارجمعه ۲تیرماه ۱۴۰۲...
نقاب روی نقابتورا میبینم که خودت نیستینقاب روی نقاباینهمه نقاب را چگونه بر چهره ات آویزان کرده ای دستانم را به نشانه ی تسلیم روبروی تقدیر به رقص در می آورمصدای شکسته شدن دلم، دل از دلِ آسمان خالی میکندشکسته های دلم را جمع و تفریق میکنم هرچه تلاش می کنماین دل شبیه به دل نمی شودیک نقاب برمی دارمچهره ی دلم را می پوشانم و باخود همقطار میشوم.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۵تیرماه۱۴۰۲...
پاییز من نگاه کن و ببین؛که چگونه مرجانی و پرتلالوبه گلبرگهای احساسم آغشته میشویوچگونه ترانه های تب دارو عرق کرده از تابستان مُتمَرِّد ، در هوای لطافت ِ تو پرهمهمه می شوند!لبخندهای اناریت حس عاشقی را به چشم اندازی گوارا مبدل میسازد!پاییز طعم باران میدهد بوی بهانه با چاشنی از بوسه های باروتی!و اشتیاق عشقی تازه سال که جادو میکند با عطر ِتمام نارنجستان هایی که قرار است خاطره انگیز شوند با پچ پچ ِخیال انگیزی از رنگ ها و برگ ها وصدای قد...
لب های من، لبخند را با هَیاهو روی لبانت به تعبیر می نشینندلب های من با بوسه های تو بلاتکلیف می شوند!راز ِ بوسه هایمان روی صورتم می لغزد و راهی برای پنهان کاری از برایم نمانده است !آرام آرام بوی تازگیِ تنت میپیچد در جان ِ خنده هایم ! مست میشوم از عَطرِ غنچه های ملوس و نورسِ بوسه هایت وقتی که با نوازشهای عاشقانه ات گلشن جانم را نَشئه و سرمست از یک بغل بودنت میکنیبوی بهشت می آیدبوی یک بغل عشق که در طالع و تقدیر من است....
فاصله ی من تا تو میشود زندگی به شرط عشق با موج های میزانی از ماندن های روشن با قطره های ریز ریزی از بوسه های گرم!شکوه چشمانت دلم را امیدواری می دهد به نگاهی شاد !وصدایت نور را تزریق میکند در بزم ماه با حال و هوایی از رقص بی بدیل پروانه ها در پرندِ جانم! از فرا سوی عشقی که از نوازش های تو اندیشه ی مرا بارور ساخته آیا می توان نشنید آن هم هر لحظه صدها بار؟!واینجا مسیر شیشه ای آغوشم شکن شکن وسپید یک کهکشان خیر خواهی و گل را با عشوه گ...
کافیست که تب عشق لرزهبه جان ِعاشقانه هایمان بنشیند؛چشمانمان پر میشوند از تمام دوستت دارمهایی ک برای روز مبادا کنار گذاشته بودیمشان.باران کریمی آرپناهی .....