
nevisandeh
nevisandeh, shaer, bazigar
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
زندگی
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست!
سهم تو از تمام دنیا
انتظار بود و
سهم ما
از تمام انتظارها هیچ…
در این وادی پر پیچ،
در این دنیای وامنگَر
به خود نمی پیچم!
که دنیا وُ هرچه دیدیم هیچ ست
آنچه گفتی و شنیدیم هیچ،
سرتاسرِ...
رنج افتادن به دام زندگی…
با تولد آغاز شد!
رنجی که تاوان عشقبازی های پوج بشر باشد
دفتر مشقِ سختی و درد من ست…!!
روی برگ اولینش نوشتم
بین توهم، آرزو و خیالات
مرزی نباشد…
دیدم بشریت ذره ذره اش را
مرز بندی،کرت بندی کرده ست!
نمی دانم چرا با...
دنیا خود هیچ ست
و جهانش حبس جان های شماست!
من از شهر ارواح
شنیدم
کله ها با خاک گفتند
باد خزانِ نکبت ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما هم بگذرد!
تو می دانی زین کاروانسرا
بسی کاروان گذشت
اگر نهصدو پنجاهِ نوح را هم اینجا بمانی
در آخر...
ساعت گیجِ زمان
در شب و روزِ
این عمر گران
لَحِظاتم پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده وار !
من بخندم یا بگریم
لا جرم چون سؤالی بی جواب
بر لبِ سرد زمان ماسیده ست!
گرچه
فرصت از کف می رود
قصه می گردد تمام!
لحظه باید...
تو وَجْهُ اللّهی ، ولی اللّهی،
الحق، لسانُ اللهی علی
تو هیبت اللهی، کلیم اللّهی،
الحق، احسانُ اللهی علی
تو عِلْمُ اللّهی ،لسان اللّهی،
الواعی ،قلبُ اللّهی علی
تو عَینُ اللّهی ،تو یَدُ اللّهی
الناطق، تو جَنْبُ اللّهی علی
عَضُدُاللّهی ،تو روح اللّهی،
غیرتُ اللّهی علی
تو سِرُّاللهی،تو نوراللهی،
قدرتُ...
په مَه دلت بَرد وابی
مه عشقتَم سرد وابی
انگار تیای کافر کُشت
راضی و نامرد وابی
احوالمه نیپُرسی
انگار کجه او کُرسی
آه ایکشه ای نفسُم
تا باز بیام وت برسُم
نونُم چته دووارَه
بُنگ ایزنی که بیکسُم
فرق خشخاش و همان عشق در این ست
ترک خشخاش شدنی ست، ترک عشق نه که نه...!!
موسم غم رسیده
محشری هم رسیده
روز تنهاییِ عشق
هر لحظه دَم رسیده
باز طاقتی ندارم
دلْ راحتی ندارم
امان از سایه مبهم
از لاله های در هم
اگر چه هست دل من
پر از دردا و ماتم
دنیا وفا نداره
بی عشق صفا نداره
تنها شدم ز باغم
که...
چه باخلاف
چه بی خلاف
این روزگار در برخلافی می گذرد..!
معجزه کن صبر مرا
ای ناخدای بی صدا
عاشق بارانم و بس
ببار تو این ابر مرا
واژگانی که زمان و گاه مرا
وارونه جلوه می دهند،
با شبا دست دارند!
نمی دانم شب سرد ست
یا اشتیاقی که دل لمس کرده؟
و اینگونه چشم می بارد و
دل می لرزد..!
چی قرص مُسَکِنی،دردمه ایکنی کم
نکنی ترکُم کنی،باز بِرَی و پَی غم
کَپَرل خالی وابین،رُکلَه ریمیز خَه
پُرس وَ ای دلُم مکُن، سیچه هَی غم ایخه
گل تو صاف کن پَللَه ،تا بزنن بِر
چه شلیل سرحری،من مال ایخره دِر
شاهینُم کوگ ایگرو ،گو تا گُل بیایه
ریششونَه ایکَنُم، اَر...
کافر هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد..!
مو چریکِ عشایرُم،
ترسی نیارُم
سی خَهک وطنُم،
جون ایسپارُم
مو همو بچه لُره،
دشمن زیارُم
اسکلت دشمنَه
وَ ریشَه درارُم
مَهِ شَوو تارُم
بیو هیجارُم
مِن ای دنیا
مو تونَه دارُم
نبویی تو
نفس، نیترُم بکشُم
خُت هم دونی،
نا نیاره دلوم
بیو وَم بِرَس،
که دنیام مث پوییزِه،
نبویی تو،
تهلَه خاره دلوم
تو خت دونی،
دل تینام، تنگته
هنی ای دلو مو،
تشنه ی بنگته
تو جورِ تارازی،...
لحظاتم در غم و غم در دل و
دل غمین در قاب سینه
قفسی در قفسی،
دل پر از درد و خسه، خیلی حزینه
«سیداسلام فاطمی»
در شبی که هرکس،
به تعلقی گرفتار ست!
در هیاهوی جهان ،
در خلوت خود گم شده ام سخت..!
«سیداسلام فاطمی»
در من، منی پنهان
دلی بی جان
که سوزش می رود
چون تیر از پیکان
تمام آن خیالش
در بی خیالی
با خیالی درگیر
امان از این آشفته حالی
دلا گوش کن به تنهایی
تمام زخم دل از آشنایی
دلا گوش کن سحر ریزد
که از تن ها بلا خیزد..!...