سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
روز دانشجو را به تو تبریک نمی گویمتو را به این روز تبریک می گویمکه این روز بی تو ، و بی حس “ آرمان خواهی ”و “ ایمانت به حق طلبی ” ، وجودی بی معناست . . ....
روز دانشجو، در ایران به شانزدهم آذرماه اطلاق میشود. این روز، به یاد سه دانشجو (مصطفی بزرگنیا و احمد قندچی و آذر شریعترضوی) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون معاون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا و همچنین از سرگیری روابط ایران با بریتانیا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ (حدود چهار ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد همان سال) در دانشگاه تهران کشته شدند، گرامی داشته میشود...
روزتون مبارک حسابداران عزیز امیدوارم تمام ارقامتون تراز باشه و با هیچ کسری ای مواجه نباشید....
خداوند افتتاحیه و اختتامیه همه حسابهاست،ترازش همیشه موزون است و مطالبات مشکوک الوصولی ندارد،حسابداریش آنقدر خالص است که دوره مالی در آن تعریف نشدنی است!روز حسابدار مبارک...
به نام خداوندی که مدیریتش حسابداری و حسابداریش مدیریتی بر مدار عدالت چه اینکه به مثقال و ذره هم رسیدگی می کند و چیزی را از قلم نمی اندازد.15 آذر روز حسابدار مبارک...
آدمهای خاکی مثل زمین استهلاک ناپذیرند . رفاقت با آنان گرچه با ارزشترین دارایی نامشهود ترازنامه ام است ، ولی ثبتشان نمی کنم . نه بخاطر عدم تطابق با استانداردهای حسابداری ، بخاطر اینکه در ترازنامه ی قلبم به گونه ای ثبت شده اند که هیچ پایان دوره ای مرا مجبور به بستن حساب آنان نمیکند.روز حسابدار مبارک...
۱۵ آذر هر سال روز حسابدار در ایران است. این روز در گردهمایی ۱۳ آذر ۱۳۸۶ نهادهای حسابداری ایران شامل انجمن حسابداران خبره ایران، جامعه حسابداران رسمی ایران - به عنوان دو انجمن ایرانی عضو آیفک - انجمن حسابداری ایران، انجمن مدیران مالی، و سازمان حسابرسی به این عنوان نامگذاری شد....
اینجا همه خوبند خیالت راحت ! من مانده ام و چهار تا هم صحبت این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم من…عشق…خدا…عقربه های ساعت...
میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه پیش مرگ همه میوه هاست! نارنگیتم هلو....
امروزبهترین ساعتموشکستم،چون لحظه های بی توبودن رابه رخم میکشید...
زندگی سه چیزش خوبه ، ندونی و دعات کنن ، نبینی و نگات کنن ، نباشی و یادتت کننهمیشه به یادتم رفیق...
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت : او یقینا پی معشوق خودش می اید… پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود : مطمئنا پشیمان شده برمیگردد… عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز…!!...
روزگارت رنگ عشق ، سالیانت پر فروغ ،غصه باشد از تو دور ، زنده باشی با وجود....
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم: یکبار دگر خانه ات اباد بگو : سیب…!...
وقتی لبخند دنبال جایی برای نشستن میگردد ، ارزو میکنم:لبانت ان نزدیکی باشد...
آتش است و در دل پاییز بر پا می شوداین جهان گرم از وجود آذری ها می شوداهل آذر ماه یعنی دوست یعنی تکیه گاهدر کنارش روی هر لب خنده پیدا می شود...
آه،چقدر امید،دریا دریا امیدولی نه برای ما...
دلچسب ترینعشقهمان لمس لب توست...
مرا سخت دوست بدارپُر بوسهبغل دار …بگذار عشقبه پایِ هم بَندمان کند …...
میگذارمَت روى چشمانمو این شهر را با تو قدم میزنممجبورشان میکنمتا براىِ دوست داشتنمان اسپند دود کنند!کور شود چشمِ حسودان…لال شود زبانِ بدخواهان…...
چه گناهی؟تو مرا تنگ در آغوش بگیرتن تو عین بهشت است،جهنم با من…...
میخندیو تمامِ لَبت قَند میشود..عشقم بهای خندهٔ تُ چند میشود؟...
آذر با تو دوست داشتنی تر استتولدت مبارک آذر ماهی جان...
اگر تمام سال یادم برود به آذر ماه که می رسم از ابتدای آن قلبم برای تو می تپد.عشقم ، هیچگاه سالروز تولدت از ذهنم محو نخواهد شد.تولدت مبارک همسر آذر ماهی من...
افتخار زندگی منبه اندازه ی خوبی های دنیا عاشقانه دوستت دارمدر روز تولدت بهترین ها را برایت آرزو می کنمتولدت مبارک همسر آذز ماهی من...
مهربون منآذر ماهی زیباوجودت گرما بخش زندگی من استتولدت مبارک عزیزترینم...
واسه من جشن تولدت همیشه یه بهونه بودکه رو هدیه بنویسم دل از تو دور نمیشه گرما بخش زندگیم ، همسر آذر ماهی من تولدت مبارک...
چه زیباست ماه آذرماه آذر را دوست دارم چون تو را دوست دارمآذری بودنت را عاشقانه میخواهمتولدت مبارک همسر آذری من...
ماه آذر یکی از خاص ترین ماه های سالهآذر برای من با همه ی ماه های سال فرق میکنه چون تو توش به دنیا اومدی زندگی منتولدت مبارک...
امروز با تمامی روزهای سال فرق میکندامروز شعله ی عشق در این دنیا روییده استهمسرم عشقم آذر ماهی مهربون من تولدت مبارک...
آدم وقتی از همه چیز دور میشود،مغزش بیشتر و بهتر حرکت میکند و تازه میفهمد قلبش نمیفهمیده است....
این روزها باتو زندگی ام معنا گرفتهو تو همان معجزه زیبای عشقی..من که میگویم: تورا باید کمی بیشتر دوست داشت....
جوری دوستت دارم که واسه هرکس تعریف میکنم دوست داره جای تو باشه ...️...
شنیدن جمله دوست دارم آدرنالین خون آدمو بالا میبره وقتی از شخص مورد نظر باشه️️️️...
تو ناب ترین واژه ی اعلای زمانیتو خوب ترین عشق منی حضرت جانی ️️️...
لب های تو همان سیب سرخ آدم و حواست بچشم رانده میشوم نچشم میمیرماصلا مرا چه به بهشت بگذار مرا تبعید کنند به زمینِ آغوشت...️️️...
دلم یه حس خوب میخواد مثل ریتم طپش قلبت وقتی که سرم رو سینته ️️️...
صُبح ها دیر تر از مَناز خواب بیدار شوتو نمی دانی !تماشای تو در جلد خواب چه می کند با حالِ پریشانم️️️...
از گابریلگارسیامارکز پرسیدند اگر یک کتاب صد صفحه ای در مورد امید بنویسی، چه می نویسی؟در جواب می گوید: ۹۹ صفحه را خالی می گذارم، در صفحه آخر مینویسم امید آخرین چیزی است که میمیرد!...
دختران شهربه روستا فکر می کننددختران روستادر آرزوی شهر می میرندمردان کوچکبه آسایش مردان بزرگ فکر می کنندمردان بزرگدر آرزوی آرامش مردان کوچکمی میرندکدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچکس به خانه اش نمی رسد!...
گرگ شنگول را خورده استگرگمنگول را تکه تکه کرده استبلند شو پسرم !این قصه برای نخوابیدن است !...
حالا که رفته ای ، بیابیا برویمبعد ِ مرگت قدمی بزنیمماه را بیاوریمو پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیمبعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت .... لعنتیدستم از خواب بیرون مانده است...
چه فرقی می کندمن عاشق تو باشمیا تو عاشق من؟!چه فرقی می کندرنگین کمان ...از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟!...
...من و تو بارهازمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیمو حالا زمان داشت از ما انتقام می گرفت......
اصلاًمهم نیستتو چند ساله باشیمن همسن و سال تو هستممهم نیستخانهات کجا باشدبرای یافتنت کافی استچشمهایم را ببندمخلاصه بگویمحالاهر قفلی که میخواهدبه درگاه خانهات باشدعشق پیچکی استکه دیوار نمیشناسد...
دیگرنه اصراری به زندگی دارمنه اصراری به مرگ!یعنیاگر گلولهای به سمتم شلیک شودسرم را همخم نخواهم کردیعنیاگر برای بُریدنِ این رگتیغ در خانه نباشدتا مغازه هم نخواهم رفتچرا که دیگرنه اصراری به زندگی دارمنه اصراری به مرگ!...
غریبگی نکننکن غریبگی پسرم !این جا خاورمیانه استو هر کجای خاک را بکنیدوستی ، عزیزی ، برادریبیرون می زند...
من یاد گرفته امچگونه زخم هایم رامثل پیراهنم بدوزممن یاد گرفته ام چگونه استخوانم رامثل لولای درجا بیندازمکسی نمیتواندبا من قرار بُگذاردچرا که من زمان های مختلفی هستمو هم زمان که پنج سالگیمدست پدر را گرفته استدست دیگرم داردجنازه اش را می شویدیعنی دلم ریختهو خانه ای که ریخته رانمی شود از زمین برداشتپسگذشته ام راگذاشتم بیاید با منچرا که هیچ جا برای ماندن نداشتچهارشنبه و سه شنبه را یکی کردمکودکی را گذا...
تو را دوست دارمو قلبم باتلاقی ستکه هرچه را دوست می داردغرق می کند...
شکر گزاریروشنایی چراغ های خیابان خوشامدگویی گرم سرمای شبانه ای بود که داشت از راه می رسید.انحنای نیمکت پارک با ستون فقرات خسته اش آشنا بود.پتوی پشمی سالویشن آرمی،دور شانه هایش پیچیده شده و آرامش بخش بود. و یک جفت کفشی که امروز در میان زباله ها پیدا کرده بود کاملا اندازه اش بود. فکر کرد،خدایا،زندگی چقدر خوب است....