100 متن کوتاه سایه ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن سایه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
با بعضیا بشینی لب جدول زیر سایه درختم بت خوش میگذره
با بعضیا شهربازیم بری باز کسل و بیخوده
جاش مهم نی آدمش مهمه ...
تا بهار دلنشین ، آمده سوی چمن
ای بهار آرزو ، بر سرم سایه فکن
چو نسیم نو بهار ، بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود ، کلبه ویران من
️️️
و آنگاه ، حضور،حضور،حضور تو
چنان برافروخته ام می دارد
که سایه ام حتی زمین را می سوزاند.
بمان! بمان و بگذار همچنان رشک خورشید باشم.
همه چیز، حتی دروغ ها، در خدمت حقیقت هستند.
سایه ها نمی توانند آفتاب را خاموش کنند.
شخصیت همچون درخت است و شهرت مثل سایه آن است. سایه چیزی است که ما در موردش فکر می کنیم، درخت خود واقعیش است.
فاصله یعنی
در پی زمستان که فراموش شد سایه ی درخت...!
حادیسام درویشی
پیله کردم به تو هربار که پروانه شوم
آن قدر چرخ زنم چرخ که پروانه شوم
آرزویم همه این است که یک لحظه فقط
بر سرم سایه شوی بر سر تو شانه شوم
علی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی
از نور به روشنی، از سایه به تاریکی، از بامداد به سپیده، میرسم
تنها از توست که بازهم به تو میرسم
تو مرکز پرگارِ عالمی و من دایره ای که دیوانه وار به دور تو میگردد
تقدیرغریب ب اتمام میرسد...
وپس از ان
تقدیر قریب...
سایه به سایه ام میماند... (:
بعضی وقتها
آن قدر از خود دور می شوم
که دستم به سایه ام هم نمی رسد...
سایه هایمان چقدر بهم می آید
من اگر تو را
در ازدحام افکارم گم کنم
سایه ام هرگز ،
هرگز مرا نخواهد بخشید
رعنا ابراهیمی فرد
هوشنگ ابتهاج:
امیدوارم پس از مرگم اینگونه از من یاد کنند که
هر چه می گفت با صداقت گفت و باور داشت
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
سایه ات سنگین بود
نگاهم
از پا افتاد ...
مهری چراغی (موژان)
موژان (م.چ)
ارغوان را دیدی سایه؟
سلام مرا برسان …..
دگر هیچ سایه ای مردانگی شعر هایت را ندارد…..
نویسنده و روانشناس:المیراپناهی درین کبود
من اگر مَه، تو مَه شیدی
سایه اَم من، تویی که خورشیدی
شیما رحمانی
سایه را کردی بغل تا من رَهَم را گم کنم؟!
بهترینم، مِهر در چَشمِ تو غوغا می کند.
شیما رحمانی
سایه را در بَر گرفتی تا رَهَم را گم کنم؟!
لعنتی، خورشید در چَشمِ تو غوغا می کند.
شیما رحمانی
شک می کنند هنوز
بر همه چیزها و باز،
بر شعرهای من...
لبخندهایِ تو...
بر سایه هایِ دراز خویش...
بر رنگین کمان هم...
شک می کنند هنوز ؟!
گم می شوم در ازدحام دنیا؛
وقتی که نمی شود پیدا؛
حتّی،
سایه ای از بلندای قامتت،
در انزوای پس کوچه های خلوتِ احساسم!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)