سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
وقتی زمان می گذرد همه چیز شکل می گیرد،مانند سیمانی که تو بلوک های بتونی سفت شود،برگرداندن سیمان به حالت اول غیر ممکن است....
راه های زیادی برای زندگی کردن وجود دارد و راه های زیادی هم برای مردن، اما ته همه ی آنها به یک جا ختم میشود....
ارزش زندگی زمانی نمایان میشود که با داشته هایتان احساس خوشبختی کنید. معجزه این است که هر چه داشته هایتان را بیشتر با دیگران سهیم شوید داراتر خواهید بود....
فکرهای منفی این قدر در ذهن باقی می ماند و دنبال هم می چرخد تا تبدیل به یک کلاف سر در گم شود. افکار مزاحم را از خود دور کنید....
هرگز فکر نکنید که در وضعیت بدی گیر افتاده اید و همین است که هست!زندگی تغییر می کند و یقینا شما هم می توانید تغییر کنید....
هیچ مشکلی وجود ندارد که نتوان بر آن غلبه کرد....
شما نمی توانید خوب فکر کنید،خوب عشق بورزید و خوب بخوابید،اگر خوب غذا نخورده باشید....
نیمی از دنیا مملو از افرادی است که حرف برای گفتن دارند اما نمیتوانند ، اما آن دسته از افراد که چیزی برای گفتن ندارند یک ریز حرف میزنند....
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند.️️️...
تو باید باشیتا صبح بخیر شودآفتاب در آسمان همه هستو روشنایی در روزتو باید باشیتا دلم گرم شودوچشمانم روشن...
به تو حسودیم میشه چون ؛قلبم به جای اینکه اولبرای خودم بتپه برای تو میتپه️️️...
وجودم از تمنای تو سرشار است...
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی...
رفیقِ من؛ سنگِ صبورِ غم هام…به دیدنم بیا؛ که خیلی تنهام…هیشکی نمی فهمه؛ چه حالی دارمچه دنیایِ رو به زوالی دارم…مجنونم وُ دل زده از لیلیا!خیلی دلم گرفته، از خیلیا…نمونده از جوونیام، نشونیپیر شدم… پیرِ تو، ای جوونی...
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......
حتی بگذار آفتاب نیز برنیایدبه خاطرِ ما اگربر ماش منّتیستچرا که عشقخودْ فردا ستخودْ همیشه است ......
من زنی را دیدم نور در هاون میکوفتظهر در سفرهٔ آنان نان بودسبزی بوددوری شبنم بودکاسهٔ داغ محبّت بود ......
جلوه ها کردم ونشناخت مرا اهل دلیمنم آن سوسن وحشیکه به ویرانه دمید......
تمام زندگی بی تو ...سراسر سراب و ...تمام پرسشها بدون چشمانتفاقد جوابتو غیاب و طلوعی و ...طلوع و غیاب ...بدون چشمانتتاجم از خار است ومملکتم از خاک و تراببدون آهنگ صدایتصدای ربابه بیمعناست و ...بدون لبانت طعمی ندارد شرابخیلی دوستت دارم ......
هیچ گل سرخی بی خار نیست.ولی خارهای بی گل فراوانند....
یادت یک آسمان ابر است عبور که میکند از من خیس میشوم تمامیکی یکی از خواب میپرند رویاهافرصت خوبیست: جوانه بزند رویا سکوت بشکند یواشکی در پشت گوش ابرها...
گل نسبتى ندارد با روى دلفریبتتو در میان گلها چون گل میانِ خاری...
تا تو از در در نیایىاز دلم غم کى شود...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
جهنم آدم ها مربوط به آینده ی آن ها نیست،اگر جهنمی در کار باشد،همین است که در مقابل ماست....
با من از گرانش زمین،نیروی جاذبه،الگوریتم سخن نگومن آدم فکر کردن به مسئلههای چند مجهولی نیستمبا من کمی ساده باشبرایم نیت کن،حافظ بخواناز آینده حرف بزناز عشق و عاشقیهای شاملواز شعرهای مشیریبرایم آوازی بخوان که صدایت روحم را نوازش دهدموهایم را بباف که عجیب جای خالی دستانت را حس میکنندبرایم از عطر نرگسها بگوکه بعد از من عاشق آنها شدیبرایم...دوست داشتن من همین قدر ساده استبه ضرب و تقسیمهای شما هیچ ارتباطی نداردر...
تمام روز, تمام روزرها شده, رها شده چون لاشه ای بر آببه سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتمبه سوی ژرف ترین غارهای دریاییو گوشتخوارترین ماهیانو مهره های نازک پشتماز حس مرگ تیر می کشیدندنمی توانستم, دیگر نمی توانستمصدای پایم از انکار راه بر می خاستو یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بودو آن بهار و آن وهم سبز رنگکه بر دریچه گذر داشت با دلم می گفتنگاه کنتو هیچگاه پیش نرفتیتو فرو رفتی...
جانم باش...جانم باش تا به لبم برسیمی خواهم همه ببینند با تو جان به لب شدم...
خداوند کوشید سخن گفتن را به کلاغ بیاموزدخدا گفت : بگو! عشق! عشق”کلاغ با دهان باز خیره نگاه کرد و کوسه ای سفید به دریا افتاد.و چرخان در اعماق فرو رفت. از پی کشف ژرفای خویش.خداوند گفت: نه، نه، بگو عشق. حالا سعی کن. ع ش ق ! “کلاغ با دهان باز خیره نگاه کرد، و مگسی و پشه ای وزوزکنانبیرون پریدندبه سوی جاهای عیاشی خویش.خداوند گفت: آخرین بار، حالا. عشق”لرزید کلاغ، خیره ماند قی کرد وسر بی تن شگفت انگیز مردبیرون افتاد و بر زمین غلتید...
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....🌹یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدی...
تفنگات را زمین بگذارکه من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجارتفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن....
در کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریده...
مرا رها کردی و رفتیبرای من درد و رنج دادیباز هم من دوستت دارممن باید چکار کنمسوختماوه خدای منمردماوه خدای من......
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محضهر سال بیست_و_هفتم_آبان جهنم است.....
بالاخره یه روز چشامون رو باز میکنیم،میبینیم همش خواب بود.مامانمون یه لیوان آب میده دستمون میگه: خواب بد دیدی باز؟-بازلیوان آب رو تا ته سر میکشیم.به مامانمون لبخند میزنیم که یعنی خوبم،برو بخواب.بعدم چشمامون رو میبندیم که ...آروم آروم ...بریم واسه خواب بد بعدی....
اصلا دلت میآید از من دورتر باشی؟از منظر نزدیک بنگر شوق و شورم را...
صد بار به من گفت که دوری کنم از توعقلی که نمیخواست دلم را بفریبم!...
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرودبه شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش...
ایران!نفس های رخ داده در سینه می دانمتایران!دمی رسته از ترکش و کینه می خواهمتایران!بمان شوق خورشید تو می کشد شام ماراتو بگو که همین فرداچه بجز غم ما داردمگر حنجره مان تا کی تب و تاب صدا دارد...
باش تا نفرین دوزخاز تو چه سازد،که مادران سیاه پوشداغداران زیباترین فرزندان آفتاب و بادهنوز از سجاده هاسر بر نگرفته اند!...
ربوده قلب مرا، مایه ی تعجب نیستاگر که کشف شود کهربا در آغوشت.......
از دستِ دل کلافهام، ایمانِ سست رااینقدر بیملاحظه ابراز میکند.......
زن که باشی بیکلاهی هم برایت عار نیستشال خود را در عوض، هر روز قاضی میکنی!...
خوب میداند که حال روزهایم خوب نیستکاش فکری هم به حال عشقِ هرجایی کند!....
یا خوبی نکنید یا اگه خوبی کردیدفراموش کنید و منت نذارید اونم وسط دعوا......
کلمات وحشی اند، آزاد و بی مسئولیت و مهار نشدنی،آری کمی توان در بندشان کرد، می توان تحت حروف الفبا به صف کشیدشان و به فرهنگ نامه ها تسلیم شان کرد اما دیگر زنده نیستند....
با فرار کردن از زندگی ، هرگز نمی توانید به آرامش برسید....
اعتماد به نفس، جذاب ترین ویژگی یک فرد است اما چطور یک نفر می تواند عظمت را در وجود شما ببیند، اگر قبلا خودتان آن را ندیده باشید....
کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی مان شکل می دهند. ما می توتنیم با استفاده از کلمه ها و جملات محبت آمیز انرژی مثبت و عشق را بین همه پخش کنیم....
انسان ها زمانی که دنبال رویاهایشان نمی روند پیر می شوند....