گاهی رد و نتیجه ی بعضی از اعمال ماگم میشود و این باعث حیرانی و گمشدگی ما میشود . نمی دانیم کجا باید برویم و چه کنیم که از این حال خارج شویم . چون نمی دانیم به چه تبدیل شدیم . گاهی اعمال و مبتلای ما تبدیل به یک کوه و دشت و حیوان و چیزی عادی و یا یک عادت در طبیعت میشود . و گاهی هم به صورت یک مکان و زمان در می آید و ما بعد از دیدن یاد و نتیجه ی اعمالمان که حالا دیگر مجسم شده جلو ما آن را به جا می آوریم و میتوانیم بفهمیم در آن چیز ناجور یا زیبا چقدر ما هم سهیم بودیم و سهم داشتیم. اگر بتوانی آن چیز را که یاد و نتیجه و مجسمه ی عمل خودت است به جا بیاوری و ببینی حافظه ات هنوز زنده است. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/
ZibaMatn.IR