100 متن کوتاه غمگین ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره غمگین
100 متن کوتاه غمگین ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن غمگین برای اینستاگرام و بیو واتساپ
من چیز های زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود می برد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت می گردی...

یا بفرما به سرایم یا بفرما به سر آیم
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشتمت غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی

کسی که بدونه شما ناراحتید و
بزاره با اون حال روزهاتون رو سپری کنید....
و شب ها غمگین بخوابید،
هیچ کسی تون نیست!...

من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شاد
من ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم

در امواجِ دلم، بحرِ حسین است؛
گلِ احساسِ دل، بهرِ حسین است؛
تمامِ کربلای دشتِ جانم،
دمادم خانه و شهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)

احوال دلم میبارد بی تو….
از غم نبودنت دریاهاااا
باریده ام …
-المیراپناهی درین کبود
نویسنده-روانشناس

این قانون آدم هاست
تا وقتی هستی خیال شون راحته
اذیتت میکنن
ناراحتت میکنن
فکر میکنن این بودن ها همیشگی یه
وقتی قدر تو می دونن و عزیز میشی که
دیگه نیستی .....

وگریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستم نوازششان کنم پژمردند...
نویسنده عطیه چک نژادیان

دلم میسوزد برای ماهی هایی که از ترس کوسه ها دریا را ترک کرده اند و به آغوش خاک آمده اند ..
دگر نمیدانند کار خاک .،دفن کردن است.
المیرا پناهی درین کبود.

به هر جان، بیکران، مهرِ حسین است؛
گلِ خورشیدِ جان، مهرِ حسین است؛
در اوجِ لحظه های سردِ احساس،
تبِ گرمایمان، مهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)

میانِ حسّ جان، مهرِ حسین است؛
شفاعت بخشمان، مهرِ حسین است؛
نمی ترسد، دل ار، لغزیده گاهی؛
چرا که، بیکران، مهرِ حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)

با یک دلِ غمگین، به جهان شادی نیست
تا یک دهِ ویران بود، آبادی نیست
تا در همه ی جهان یکی زندان است
در هیچ کجای عالم، آزادی نیست... !

رها شده ام،میان این دنیاهای موازی
میان کالبد های توخالی به نام انسان
میان این،خون ها و جنگ های پی در پی
رها میان چرخش های برعکس ساعت

سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد
سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد...

ازچرخش روزگار دگر سیر شدم
از روزوشبم خسته ودلگیر شدم
مرگ هم نمیگیردسراغی ازمن،
به خیالش ک جوانم بخدا پیر شدم...

در هر زندان دنیا
زندانیِ فراموش شده ای
و در هر گورستان جهان
عزیز به خاک سپرده ای داشتم
و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاه تر از تنهایی من
دیواری نیافته بود

چقدر بی تاب باشد
تابشِ شیدِ درونم؟
چقدر بی تابانه
تلالو بزند
خورشیدِ دلِ پرخونم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)

چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)

چرا نمی شود تمام
سرایشِ احساس؟
چرا واژه نمی رساند
نارساییِ دلم را؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)

"هیچچیز...
واقعی نیست
جز زخم زبانها..."
جایی که بودن
و نبودنت هیچ فرقی ندارد!
نبودنت را انتخاب کن،
اینگونه به بودنت احترام گذاشته ای

حوصلع! سر! 😶
عشق! پر! 💔
چشم! تر! 😢
مخ! رد! 🤯
سر! درد! 🤕
مغز! هنگ 🥴
دل! تنگ! 🥺
خستع نباشی سر نوشت... 😊

شب شد خاطره هایت مرا به اغوش سردش کشید ….
پدرم جااانان🌘
نویسنده:خانم المیرا پناهی درین کبود

آدما رو الکی امیدوار نکنین، خیلیا یه امید کوچیک لازم دارن تا به زندگی برگردن وقتی بهشون امید الکی میدین اونها به خاطر شما زنده میشن و برمیگردن و بعدش که ولشون میکنین و میرین اونها عملاً نابود میشن!

دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری

گیرم غم روزگار سنگین باشد
گیرم دل بی قرار غمگین باشد
باید بکَنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه...
شیرین باشد!

نشسته ام به پنجره نگاه میکنم
دریچه آه میکشد...
تو از کدام راه میرسی ؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود...
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد ...
هوشنگ ابتهاج

لا لا لا لابخواب
دنیا خسیسہ!
واسہ کمتر کسی
خوب مینویسہ
یکی لبهاش همیشہ
غرق خندست
یکی چشماش توخابم
خیسہ خیسہ 🖤:)

دلگیرم این روزها از تمام آنچه در خاطرم خاطراتی را رقم زدن که سالیان سال قرار است حسرتشان را بخورم💔

آفتابِ پدر؛
وقتی به غروبی وحشی تن داد،
این آرزوهای من بود که-
در پیچ و خم زندگی گم شد.!

خسته ام از سنگینی پالتوی پوست مشکلات برتنم با آستری از خَز رنج و دکمه هایی از جنس مروارید درد وعینکی مارک با برند حالم خوب است واقع در مسیر چشمهایم!؟!
✍️رضا کهنسال آستانی

زندگی ام در سه جمله خلاصه میشود:
گذشته ای که مانند خانه ای خراب بنا شد
اکنون که پس لرزه ای خانه ام را ویران کرد
و آینده ای که قرار است با آوارگی سر کنم

همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛
دوباره، ماتمِ مولا، حسین است؛
شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛
چرا که، اشکِ غم، جان را، در عِین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)

هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛
تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛
گلِ احساسِ جان، گریان شده؛ چون،
عزای مردِ حق، مولا، حسین است...
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)

چو شد پاره، دلی که: از عطش می سوخت،
نگاهِ حسّ جان را بر محرّم دوخت؛
یقینا هر که آزاده است، می داند:
حسین بن علی، آزادگی آموخت!
زهرا حکیمی بافقی
(سروده های عاشورایی)

درختی است
لبه ی پرتگاه
ریشه هایش در هوای خالی
دست می کشد به زخم های باد
فیروزه سمیعی

وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...

در غم فراق مادر گریستم باران
به احترام اشک هایم زانو زد….
چه غمی دارد فراق مادر باران را به زانو در آورد…..🌘
نویسنده و ،روانشناس:سرکارخانم المیراپناهی درین کبود

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خوابت را به هم نمی زنم
بوسه ای روی گونه ات می گذارم و
بوسه ای از گونه ات برمی دارم
آنچنان آرام خوابیده ای
که دلم نمی آید رفتنت را شیون کنم

اقای قاضی میشه دنیا وایسه تا ما پیاده شیم ؟
اخه افتادیم یه جا که نه پنچره داره نه چراغ
نه میشه دید نه میشه نفس کشید

آسمان که دلش می گیرد،
--ابری می شود
نمی دانم
چرا من،
هوای گریه دارم!
لیلا طیبی (رها)

دلم از نبودنت پر است
هر روز خاطراتم را الک می کنم
و جز دلتنگیِ تو چیزی برایم نمی ماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست
من کوه می شوم و پای نبودن هایت می مانم.
عزیز اسمونی من

زندگی خلاصه ایست از :
ناخواسته به دنیا آمدن
ناگهان بزرگ شدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرتِ آنچه دل میخواهد
و منطق نمیپذیرد، مُردن !
• برتراند راسل

یکی دیگه از قوانین زندگی اینه ک زیاد مثل پروانه دور کسی بچرخی؛ میگیره خُشکت میکنه میذاره لایِ دفترِ خاطراتش!

دمیده باز هم بوی محرم؛
شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛
گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛
همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.

احوال دلم میبارد بی تو..
از غم نبودنت دریاااها باریده ام…
المیراپناهی-درین کبود
نویسنده

زمانی که به خودم برگشتم
چیزی از من نمانده بود
جز خرابه ای
با چند دست آرزوی تنگ
یک تن خسته
و اندکی نگاه
که هیچکدام اندازه تنم نمیشد

آخر شب که می شود نگاهی به دل آسمان می اندازم تنها کسی که در کنارم می ماند سکوت است دلم میگیرد و بغض راه نفسم را می بندد چاره ای ندارم جز ریختن اشک هایی همچون خون.

می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی

خانه ات خراب بدبختی!
جز بختِ من،
آدرس دگر نیافته ای؟!
زانا کوردستانی

شب بود و
شمع بود و
من بودم و غم....
شب رفت و
شمع سوخت و
من ماندم و غم....

این روزها غمی در وجودم، رخنه کرده
که هر چقدر از او می نویسم،
تمام نمی شود!

به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
دل به دلبر دادم و ، دلدٖار ، دل را ندید
دل به دلبر دل سپرد ،دلدار ،پا از دل کشید
دل به دنبال دلش ، دل دل کنان ، دلخونِ دل
دل شکست و
تیره روزی شد نصیب دل ،دلا

هر آدمی رنج هایی در دل دارد
که از دیگران مخفی میکند،
بیشتر اوقات شخصی را
که سرد خطابش میکنیم
در اصل غمگین است...
