در دل شب، ماهِ رخسارت به چشم آمد پدید
در نگاهت، رازِ دل ها همچو مه در شب رسید
چون بهار آمد ز راه و سبزه زاران را شکفت
عشق تو در دل چو گل، با عطر و بویی دلکشید
از نگاهت، آسمان آبی تر از هر بامداد
در دلِ شب، روشنی از چشمه سارت می چکید
زلف تو، چون موج دریا، دلربا و بی قرار
هر نسیمی می وزد، در پیچ و تابش می خلید
چشم مستت، ساغر و دل های عاشق در پی اش
هر که نوشد جرعه ای، از خود به کلی می برید
در هوایت، رنگ و بوی زندگی پیدا شود
هر کجا باشی، بهارت با شکوفه می رسید
عشق تو، چون آفتاب از پشت ابر تیره گون
در دلِ تاریکِ شب، با نور خود دل می درید
هر که با یاد تو باشد، بی نیاز از هر غمی
در کنارت، دل ز شادی چون پرنده می پرید
در خیالم، نقش رویت همچو مه در آسمان
هر ستاره از رخت، با شوق و شادی می دمید
در کنار تو، جهان رنگی دگر دارد به خود
بی تو اما، هر کجا باشم، دلم تنها تپید
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR