100 متن کوتاه فریاد ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره فریاد
100 متن کوتاه فریاد ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن فریاد برای اینستاگرام و بیو واتساپ
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/
التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت:
«محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است»
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند:
«احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است»

من اگر از رسوایی میترسیدم
دهانم بوی دوستت دارم نمیداد
چشمهایم فریاد نمیزدند،
و قلبم نمی تپید...!

نیستی
و در نبودنت
از سردی فاصله می لرزم
برف دوری ات
قلبم را سفیدپوش کرده
و من با نگاهی منتظر
خیره ام به جاده ای سفید
تا که خورشید نگاهت
به فریادم برسد
مجید رفیع زاد

از دیوارها / غم میبارد.../ کوچه ها / بهت زده / خیابان را / بغض گرفته / گلوی میدان / پُر از فریاد / چه کسی/ این پیراهنِ سیاه را به تنِ ما کرده است...! / به کجای وطنم دست بکشم / که نگوید آ...خ

فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!
پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!
وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،
در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس

زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد…
نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد…
خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

بهار آیینه یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد

خرسند بود
به سردخانه که می بردیمش
از خانه ی سردمان
دیگر نمی لرزید
در دهان نیمه بازش
ته مانده ی فریادی می درخشید
و هنوز
سوختگی سینه اش را پنهان می کرد
پدرم مرده بود

من اگر می دانستم
بعضی ها را باید بلند بلند
دوست داشت
بطور یقین
تو را با فریاد می سرودم
تا دلم
تمام بایدها
و نباید ها را رها کند
و از عشق سخن بگوید ...️

باید جوری فریاد دوستت دارم سر داد
که مزه خون را در گلو حس کرد
باید فهمید حتی گفتن آن جمله تاوان دارد
چه برسد پای آن ماندن!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده

اینجا دنیایی است پر از آدمی
که متولد می شوند از دردها
اما صدایشان بگوش نمی رسد....!
رقیه سلطانی

هر لحظه ثانیه شمار
نبودنت را فریاد می زند
ضربان قلبم چه ناکوک می شود
وقتی که ساعت
به وقت نبودنت
کوک است
مجید رفیع زاد

پشت این دیوارها
هر لحظه فریادی می دهد جان
و من در توهم این کوچه ی بن بست
به فرار می اندیشم...

گاهی ،
نگاهم به آسمان است،
نه حرفی ،
نه سخنی ،
نه فریادی،
فقط همین....
حجت اله حبیبی

نگاه آبی آسمان را دوست دارم؛
وقتی:
در سحرگاهان راز،
با محبّت؛
با مهر،
اشکی از نور می بارد؛
و خدای را،
در باورم فریاد می سازد…
زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز.

برای بعضی درد ها
نه می توان گریه کرد ...
نه می توان فریاد زد ...
برای بعضی از دردها...
فقط می توان
نگاه کرد و شکست ...

ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ تو ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ
تو ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﻫﻢ ﺗﻮﯾﯽ … .
.
.

مرا جز تو یاری نیست
ای مرحم دل
باشد که زخم هایم روزی به فریادم برسند

تاریکی شب
موهایت را به خاطرم می آورد
و سکوتش
چشم هایت را
آنگاه که تو پلک می بندی
و من چون ناله ی مرغ سحرخیز
پر از فریاد می شوم
مجید رفیع زاد

چقدر سخت می شود
یک جاهایی از زندگی
وقتی گلویت
پر از فریادهای خاک خورده است
ولی از ترس جدایی
و ویرانی سالهای عمرت
محکوم به سکوت می شوی!

روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو میگذشت ای کاش

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن

من امّا
جلوى دخترمان
روزى هزار بار قربان صدقه ات میروم!
چشم و گوشش باز شود اتفاقاً...
باید بفهمد
* مَرد *خواستنش را فریاد میزند!

فریاد سکوت
و ترس نداشتنت
هر شب مرا محاصره می کند
دیگر چاره ای جز شکستن بغض نیست
و خیالت تنها دلگرمی من است
تا در آغوش شب
پناه ببرم به شانه هایی امن
برای باریدن
مجید رفیع زاد
