فراموشت نخواهم کرد چه یک لحظه چه صد سال
تو را هر روز می بینم در اوج نقشه یک فال
نشسته با لبانِ سرخِ عنابی شرابی مویِ قشقایی
دو دستت غرقِ انگور و دهانت مستِ شیدایی
به لب خندان و اشکِ گونه ات از چشم غلتان و
به رقص و ناز می خوانی چنان آوازِ رسوایی
که من عاشق شدم بر تو، تو را بسیار میخواهم
بیا آغوش وا کردم بشین بر دامنم ای عشقِ رویایی
فراموشت نخواهم کرد چه یک لحظه چه صد سال
تو را هر روز می بینم در اوج نقشه یک فال
غَضَب ناک و گره بسته به ابرو و پریشان رو
به تشتِ خون نشسته مَردُم و اخلاقِ طوفان خو
بریزد شعله ها از مو و فواره بپاشد آتش از او و
به آوازِ زبانی تلخ میخوانی چُنان آهنگِ ویران پو
که مَرگَت باد ای عاشقِ رسوایِ عصیان کوی
بیا بنشین که این خنجر بتازد بر تو و عمق گلو
فراموشت نخواهم کرد چه یک لحظه چه صد سال
تو را هر روز می بینم در اوج نقشه یک فال
سزاوارم نباشد این که در فالم شبیه تو کَسی باشد
که گاهی یار و غمخوار و گهی خار و خَسی باشد
کجای قصه و افسانه و شعر و غزل در یاد داری
کسی که عاشق او شد به دنبال بَسی باشد
به فریادِ بلندی کاش این جمله می خواندی
که فرضش هم محال است عشق هوس باشد
ZibaMatn.IR