سحر بود و علی مشتاق دیدار...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

سحر بود و علی، مشتاق دیدار رخ یارش
خدا مشتاق تر از او خودش آمد به دیدارش

دوباره عطر و بوی یاس، گل کرده میان شهر
شبیه آن سحرگاهی که رفت از پیش او یارش

علی با روح آیینه قراری داشت دیرینه
کنار بغض در سینه شد اشک چشم افطارش

سلامش را جوابی نیست این شب‌ها ولی انگار
مغیره با سلامش می‌دهد هر روز آزارش

زبان تیز مسمار از سر و از سینه می‌گوید
دوباره اشک‌ می‌ریزد برای درد دلدارش

نگاه غافلان در خواب بودند و علی آرام
شهادت را کمر می‌بست با پیوند دستارش

زمین آرام بود و منتظر تا در بغل گیرد
طبیبی را که خوبان جهان بودند بیمارش


موذن باز هم اللهُ اکبر گفت اما کاش
خدا این‌بار هم باشد ولایت را نگهدارش



علی بیدار خواهد کرد حتی مرگ را از خواب
نباشد جز شهادت رفتنی دیگر، سزاوارش

سحر بود آسمان سر بر سر سجاده خورشید
قلم باران شد و فزت و رب الکعبه اشعارش


دهان کعبه وا شد از تحیر، روز میلادش
خدای کعبه شد روز شهادت هم خریدارش

اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR
بانوی کاشانی
ارسال شده توسط
ارسال متن