دل ز غوغای زمانه گشته بس...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل ز غوغای زمانه گشته بس...
دل ز غوغای زمانه گشته بس بی تاب، هان
جان ز سودای نهانی میزند بر آب، هان
شعله زد بر خرمن جان آتشی پنهان بسی
سوخت جان و دل ز هجران در میانِ خواب، هان
در شب گیسوی یلدا مانده ام حیران و مست
نور مهتابی نتابد بر رخِ این قاب، هان
از چه رو بستی تو پیمان با دل بیمار من
بر سر کویِ فراموشی شدم پرتاب، هان
گریه شد سهم شب و روز منِ آواره دل
اشک ریزد از دو چشمم همچو سیلاب، هان
مرغ دل در حسرت دیدار رویت پر کشید
ماندهام تنها و خاموش در دلِ گرداب، هان
تا به کی باید کشم بار غم هجران تو
زهر هجرانت بنوشم اندرین محراب، هان
درد عشقت همچو خنجر بر دلم بنشست سخت
شد تمام آرزوهایم نقش بر مرداب، هان
چون شقایق خون دل خوردم به دشت زندگی
از جفای روزگاران گشتهام بیتاب، هان
نیست امیدی به فردا جز فنای خویشتن
مرگ را خواهم ز یزدان در دلِ محراب، هان