تورا را یافتم اما بی درنگ...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن دلنوشته هایی دلی
- تورا را یافتم اما بی درنگ...
تورا را یافتم!!! اما بی درنگ دیربود....
هر دو خونین از جدال، بازگشته بودیم
سالها قحطی محبت را عطش داشتیم
و هیچ بارانی از آغوش سیرابمان نمی کرد........
ژاکت کهنه تقدیر یگانه تن پوشمان بود ،
وشال گردنی از اجبار گلویمان رامی فشرد...
پیله هایی از جنس باور های درهم تنیده
کاریزمای درونمان را تسخیر کرده بود،
نهمیل شکایت بود ،نه فرصت رفاقت
سرگیجه بود،دلشوره بود ودلواپسی
ماورای ذهنمان، تهی از آرامش بود
حال هردو، ویلچری برای نشستن میخواستیم
و گویا به نوبت، باید یکدیگر را هُل می دادیم
در بند سیم خاردارهای، بغل کرده بودیم
و از پشت دیوارها، برایطلوع ،سَرک می کشیدیم
الوانی از اجبارها و ناگزیر ها بودیم
و سرخ بودیم از شرم های ،چشم های پر قضاوت
کاش،کوله ای برای سفر داشتیم
وکفش هایی برای عبور از تنگنای آسودگی
ما عاطفه ها را سَربریده بودیم
و رودها را نقاشی کنان آبی تصور میکردیم
حال دیگر خاکستری از خاطره ها بودیم
که در اعماق اقیانوس ،آهسته و آرام رسوب می کردیم